ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

یعنی این منم؟!

تازگی ها ایلمان توی آینه تا خودش رو میبینه شروع می کنه خندیدن و دست و پا زدن. الهی بگردم، بعد منو نگاه می کنه و میبینه مامان هم 2 تا شده. یعنی چی؟مگه میشه. خلاصه کلی توی آینه با خودش حرف می زنه. ...
8 تير 1392

ووروجک های شیطون

گاهی میشه در روز 3 بار لباس های ایلمان رو مجبور میشم عوض کنم. از بس که موقع غذا خوردن دوست داره به لباسهاش هم غذا بده. ارمیا هم که هر بار میره دستشویی انقدر آب بازی می کنه که موش آب کشیده میاد بیرون. تازه اون هم مگه میاد، آخرش کلاهمون میره تو هم و به زور میاد بیرون و باید کلی سرگرمش کنم تا آب بازی از یادش بره. راستی ایلمان مامان تازگی ها از حالت نشسته میاد به چهار دست و پا . دستهاشو می گذاره جلو و میاد پایین و گاهی هم با صورت میاد پایین و گریه ش در میاد. الهی قربونش. سرو صورت و مو و لباس همگی با هم غذا میل کردن پاها و شلوارش رو داشته باشین. واین هم نمای کلی. آخه هووی مامان معم...
5 تير 1392

غلت زدن و دنده عقب رفتن ایلمان مربایی

خوب گلک مامان، این روزها یاد گرفتی که بغلتی و از این سر خونه بری به اون طرف.تلاشت موقعی که سعی می کنی چهار دست و پا بری دیدنیه. پاهاتو جمع می کنی زیر شکمت و بعد مثل پیشی شکمت رو میاری بالا و میای روی چهار دست و پات و یک دفعه به جای اینکه بری جلو باشتاب خودت رو پرت می کنی عقب. بعد هم میبینی که از من دور شدی شروع می کنی به نق زدن. الهی قربون اون تلاشت. من و ارمیا هم غش غش می خندیم. هر چی من بهت میگم ارمیا هم میگه: الهی ! ایلمان جون بیا! گریه نکن! و ... بعد هم با هم دیگه بوست می کنیم. دیروز به ارمیا گفتم که ببین ایلمان داره تمرین می کنه تا بتونه چهار دست و پا دنبال تو بیاد اتاقتون و با هم بازی کنین و بعد هر جا که تو رفتی اون هم ب...
5 تير 1392

آش دندونی ایلمان و مروارید دوم

بالاخره دیروز روز تولد حضرت مهدی (عج) آش دندونی ایلمان نازم رو بعد از 2 هفته پختم. تازه متوجه شدم که مروارید دومش هم سر زده بیرون. قربون اون دندوناش بشم که داره کباب خور میشه. جای همه دوستان خالی آش خوشمزه ای شده بود. دیشب، البته ساعت 4 صبح ، ارمیا با گریه از خواب بیدارشد و همش می گفت ایلمان. ایلمان جون. ایلمان جون هم با صدای گریه داداشی از خواب بیدار شده بود و هاج و واج به من و داداشی نگاه می کرد. خلاصه ارمیا که ایلمان رو دید خیالش راحت شد و از بغل بابایی  اومد توی بغل من و خوابید. حالا ایلمان بازیش گرفته بود، خلاصه دیدم اینطوری نمیشه، شروع کردم به خوابوندنش، اون هم بعد از 1 ساعتی خوابید و من بیچاره هم تا اومدم بخوابم ...
4 تير 1392

سفرنامه شمال 2

خوب کولوچه های خوشمزه من، بالاخره عکس های دوربین رو هم منتقل کردم به کامپیوتر. انقدر زیاد بود که به سختی تونستم برخی رو انتخاب کنم و براتون بگذارم. پس بدون حرف پیش و پس می ریم سراغشون. فقط یه چیز جالب رو بگم که توی خیابون نوشهر یه درختهایی بود، وقتی داشتیم می رفتیم ارمیا گفت مامان مامان آناناس . وقتی دقت کردم دیدم واقعا شبیه آناناسن. تشبیه جالبی بود عسل مامان. قربون اون تیزهوشیت برم من. اینجاروز آخر قبل از حرکت به طرف تهران و ارمیا ناراحت از اینکه می خوایم برگردیم. بقیه عکس ها رو تو ادامه مطلب می تونین دنبال کنید.       آبشار آب پری عز...
1 تير 1392

اولین مروارید ایلمان مربایی

مدتی بود که بدجورآب دهن ایلمان گلی سرازیر بود و چند روزی هم بود که احساس می کردم بی قراره، مطمئن بودم که لثه هاش درد می کنه. دیروز 3 شنبه 21/3/92  که از سر کار برگشتم خونه، همسری، ارمیا و ایلمان رو از خونه عزیز برداشته بود و برده بود خونه تا من هم برسم. تا در رو باز کردم همسری گفت مژده بده که نوک دندون ایلمان زده بیرون.انقدر خوشحال شدم که سریع دستهامو شستم و انگشت زدم تا مروارید خوشگلش رو لمس کنم. کلی ذوق کردم. قراره اگر خدا بخواد 5 شنبه که خونه هستم، آش دندونی درست کنم. طفلی نی نی ها برای دراومدن هر دندونشون چقدر اذیت میشن. به محض اینکه دندونش قشنگ نمایان بشه یه عکس می گیرم تا بعدها اولین دندونش رو ببینه. ...
29 خرداد 1392

سفرنامه شمال 1

خوب کولوچه ها می دونم که این چند روز خیلی بهتون خوش گذشت و کلی آب بازی کردین. روز شنبه از سر کار که برگشتم کارهامو کردم و حدود ساعت ٦ بعد از ظهر حرکت کردیم به طرف نوشهر . عمو کریم ارمیا و ایلمان از طرف محل کارشون یه ویلا گرفته بودن و لطف کرده بودن و  اسم ما رو هم داده بودن تا با هم بریم سفر. اونها صبح راه افتاده بودن و ما به خاطر کار من مجبور شدیم عصر راه بیفتیم. از جاده چالوس رفتیم و به شب خوردیم و بچه ها کمی خسته شدن. چند بار نگه داشتیم تا استراحت کنیم و ساعت ١٢:٢٠ شب بود که رسیدیم به ویلا. من که اولش خیلی سر درد داشتم ولی بعد بهتر شدم. وقتی رسیدیم عمو و سینا بیرون توی جاده منتظرمون بودن. ارمیا که خوابش برده بود...
29 خرداد 1392

نظر سنجی

خوب باید بگم که مامان ایمان گلی منو به یه نظر سنجی دعوت کرده. من هم با کمال میل قبول می کنم. 1 - اگر ماهی از سال بودم؟   آبان و دی ( این 2 ماه ماه تولد عزیزانمه ) 2 -اگر روزی از ه فته بودم؟ چهارشنبه 3-اگر عدد بودم؟ 7   4-اگر نوشیدنی بودم؟ آب تگری 5-اگر ثواب بودم؟ کمک به بیماران و فقرا 6-اگر درخت بودم؟ بید مجنون   7-اگر میوه بودم؟ خربزه   8-اگر گل بودم؟ رز سفید   9-اگر آب و هوا بودم؟ پاییزی و بارانی   10-اگر رنگ بودم؟ صورتی یا نقره ای   11-اگر صدا بودم؟ آب   12-اگر پرنده بودم؟ عقاب...
29 خرداد 1392

سالگرد عشق من و بابایی

خوب کولوچه های من، امروز یعنی 22 خرداد سالگرد ازدواج من و باباییه. وارد چهارمین سال زندگیمون شدیم. یادش واقعا به خیر. واقعا خوش گذشت. انقدر خوب بود که من و بابایی گاهی که عکسها و یا فیلم عروسیمون رو میبینیم ، ناخودآگاه میگیم واقعا خوش گذشت. خدا رو هزاران، هزاران بار شکر می کنم که لطف خدا همیشه شامل حالمون بوده و 2 تا کولوچه خوشمزه هم بهمون داده و زندگیمون رو شیرین تر کرده. بـــــــی نهایت شـــــــــکر . یادمه پارسال این روزها ایلمان نازم تو دل مامان بود و من هم به خاطر مشکلی که پیدا کرده بودم، استراحت مطلق شده بودم. ارمیا رو هم باید از شیر می گرفتم. وااااااااااای که چه عذابی کشیدم.انقدر نگران نی نی تو د...
22 خرداد 1392

درهم و برهم

به به ببعی سواری چه کیفی داره. خندیدنتو قربون آخه. پس چرا توش هیچی نیست مامان؟ آخه انگشت پاش خیلی خوشمزه ست.   اینجا ایلمان خیلی کوشمولو بود. اواخر بهمن 91. داداشیها توی کالسکه با هم توی آشپزخونه کنار مامان بودن که و مامان هم مشغول تمیز کردن یخچال برای خونه تکونی عید. ...
22 خرداد 1392