ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

مثل داداشی

ایلمان مامان، خیلی حواسش به ارمیاست تا ببینه اون چه کار می کنه ، و بعد میبینیم که همون کار رو داره مثل داداشی تکرار می کنه. الهی قربون هر دوتاشون بشم. خدایا شکرت به خاطر اینکه لطفت رو شامل حالمون کردی و م ارو لایق داشتن این دو تا کولوچه کردی. شکر. ...
5 شهريور 1392

بازی کولوچه هام دیدنیه

خیلی خوشحالم که پسرهای نازم انقدر خوب با هم بازی می کنن. البته این ایلمان شیطونه کم کم داره به ارمیا زور می گه و اسباب بازی ها رو به زور ازش میگیره. ارمیا هم چون داداشی رو دوست داره و همش میگه مامان ایلمان نی نیه منه و دستهاش کوچولوهه و ... هیچی نمیگه و با داداشی مدارا میکنه. البته شده که گاهی هم نمیده و فرار میکنه. چند تا عکس از بازی کردنشون با کامیون که مورد علاقه هر جفتشونه گرفتم که دیدنیه. راستی ایلمان کولوچه ای الان دیگه چند ثانیه می ایسته و حرفه ای چهار دست و پا میره، گاهی یک پا با زانو و پای دیگه با کف پا، انگار می خواد پاشه بدو بدو کنه . تا مروارید خوشگل هم داره که مامان رو با اونها می بوسه  و فقط مامان رو. وورو...
4 شهريور 1392

فشم

جمعه 1 شهریور 92 تصمیم گرفتیم تا بریم فشم. هر چی به مامانی و دایی های کولوچه ها اصرار کردیم با ما بیان گفتن آمادگی ندارن و هفته آینده. خلاصه خودمون رفتیم و جاشون خالی کلی خوش گذشت. با همسری تصمیم گرفتیم تا هوا خوبه و پاییز نشده آخر هفته ها بریم هوا خوری و دیگه هوا سرد بشه امکانش نیست. خیلی خوب بود، فقط موقعی که داشتیم جمع می کردیم تا برگردیم یه خانواده که آش پخته بودن یه کاسه هم برای ما آوردن و اصرار که بخورین. خلاصه همسری رفته بود وسایل رو بگذاره توی ماشین و بیاد تا بقیه رو ببریم، ایلمان هم بغل من بود و یهو تا آش رو گرفتم، دستش رو کرد توی آش و من هم از هولم بدو بدو دویدم کنار رودخونه تا دستش رو سریع با آب سرد بشورم، خلاصه کمی گ...
3 شهريور 1392

مهد کودک

خوب ، ارمیا هم بالاخره مهد کودکی شد. الان حدود 3 هفته ست ( از ٩/٤/٩٢ )  که کولوچه من میره مهد. داره شعرهای قشنگ قشنگ یاد میگیره. این مدتی که خونه بودم خودم هر روز می بردمش تا عادت کنه. هر چند هنوز هم اولش که می خواد بره توی کلاسشون کمی ناراحتی می کنه ولی بعد کلی بهش خوش می گذره. روزهای اول می رفتم و می نشستم و از توی دوربین مدار بسته چکش می کردم. خوب بود. اسم مربیشون هم به قول خودش خاله دستلن ( خاله نسترن) و کمک مربیشون هم خاله دنیه ( خاله سمیه ست.) این روزها هم می گذره و تو و ایلمانی، بزرگ و بزرگتر میشین و وارد اجتماعات خوب دیگه میشین. امیدوارم تو داداشی، کولوچه های خوشمزه مامان انقدر موفق بشین که مامان به وجودتون افتخار ...
2 شهريور 1392

آبعلی و لویزان

روز ج معه 25 مرداد ماه صبح تصمیم گرفتیم بریم به طرف آبعلی . خدا رو شکر خیلی خوب بود و شما کولوچه ها هم بچه های خوبی بودین و فقط آخرهاش خسته شدین و بابایی هم گفت که راه بیفتیم به طرف لویزان تا بچه ها توی ماشین بخوابن و اونجا سرحال بلند شن. البته اون منطقه خیلی مناسب بچه هایی مثل ارمیا و ایلمان نیست به خاطر سراشیبی هایی که داره. بنابراین اونجا زیاد نموندیم و فقط یه هندوانه خوردیم و برگشتیم. طفلی ارمیا هم توسط یه زنبور نیش زده  شد و ما برای اینکه ارمیا رو آروم کنیم گفتیم، آخه تو گلی و زنبوره می خواسته باهات عسل درست کنه. اینجا داداشی ها دارن با هم گپ می زنن. ایلمان همش نگاه می کنه به ارمیا تا ببینه اون چه کار می کنه ت...
30 مرداد 1392

نی نی

دیشب شیشه شیر ارمیا رو آماده کردم تا بخوره و لالا کنه. دیدم رفته نی نیشو آورده و داره بهش شیر میده. یه ذره خودش می خورد و یه ذره هم به نی نی می داد. بعدش هم خوابوندش توی کامیونش و روش رو هم کشید. از دست این کولوچه. این روزها هر کاری می کنیم اون هم انجام میده. مخصوصا توی آشپزخونه که کلی از این شیرین کاریهاش هم عکس دارم و توی پست های بعدی می گذارم. راستی دوستان خوبم ، ازتون خیلی مممنونم که به وب ارمیا و ایلمان سرمی زنین. ببخشید اگر نمی تونم جوابتون رو مثل همیشه بدم. مگه این اقا ارمیا می گذاره. این رو هم بگم الان ایلمان گل مامان هفته 36 رو تو دل مامان می گذرونه و به کوری چشم همون آدم بی فرهنگی که خودش ...
26 مرداد 1392

سبد خرید نی نی ها

یه روز که رفته بودیم فروشگاه برای خرید، دیدم ارمیا یه سبد خرید پیدا کرده که انگار مخصوص نی نیها ساخته شده. اون رو با خودش همه جا می کشوند. تا نزدیک ماشین هم آورد و آقایی که مسئول جمع آوری اونها بود هم نمی تونست حریفش بشه. خلاصه در یک چشم بهم زدن سبد رو از چنگ ارمیا درآورد. ...
26 مرداد 1392

باغ پرندگان

خوب، بالاخره مرخصی ما هم  تموم شد و برگشتیم با یه عالمه عکس از کولوچه ها. 5 شنبه 24 مرداد که ماهگرد ایلمان، کولوچه مربایی مامان هم بود، رفتیم باغ پرندگان. خیلی جای زیبایی بود و کولوچه ها کلی جوجو دیدن و کیف کردن. توی راه رفت. کولوچه ها مشغول خوردن هلو بودن. ایلمان اینجا خواب بود، وگرنه از اون هم روی شیر عکس می گرفتم.  پرنده ی توی سرنتی پیتی رو یادتونه؟ بقیه عکسها رو توی ادامه مطلب ببینین   وسایل بازی جالبی هم داشت ...
26 مرداد 1392

آخ جون

آخ جون یک ماه مرخصی. می دونین چیه؟ بالاخره مرخصی زایمان 9 ماهه شد و منی که برگشتم سر کار می تونم یک ماه باقی مونده رو تا 9 ماهگی ایلمان برم و به کولوچه هام برسم. حیف شد 2 ماهش پرید ولی این هم غنیمته. خوشحالم. امکان داره توی این یک ماه کمی دیر به دیر آپ کنم. ولی به یاد همه دوستان عزیزم و نی نی های نازشون هستم. می دونم توی خونه با وجود 2 تا ووروجک سخت بتونم وب گل پسریهامو به روز کنم. امیدوارم توی این ایام ماه مبارک از الطاف خداوندی بهره ببرین و ما رو هم فراموش نکنین. راستی یادتون نره به ایلمان کولوچه رای بدین ها.   ...
19 تير 1392