مهد کودک
خوب ، ارمیا هم بالاخره مهد کودکی شد. الان حدود 3 هفته ست ( از ٩/٤/٩٢ ) که کولوچه من میره مهد. داره شعرهای قشنگ قشنگ یاد میگیره. این مدتی که خونه بودم خودم هر روز می بردمش تا عادت کنه. هر چند هنوز هم اولش که می خواد بره توی کلاسشون کمی ناراحتی می کنه ولی بعد کلی بهش خوش می گذره. روزهای اول می رفتم و می نشستم و از توی دوربین مدار بسته چکش می کردم. خوب بود. اسم مربیشون هم به قول خودش خاله دستلن ( خاله نسترن) و کمک مربیشون هم خاله دنیه ( خاله سمیه ست.)
این روزها هم می گذره و تو و ایلمانی، بزرگ و بزرگتر میشین و وارد اجتماعات خوب دیگه میشین. امیدوارم تو داداشی، کولوچه های خوشمزه مامان انقدر موفق بشین که مامان به وجودتون افتخار کنه.
این هم عکس ٤*٣ که مهد خواسته بود و ارمیا رو بردیم و اول موهاشو کوتاه کردیم و بعد بردیم عکاسی و اولین عکس رسمی رو ازش انداختیم. عکس گرفتنش هم دیدنی بود. خانومه می گفت سرت رو بیار پایین و ارمیا انقدر دولا میشد که غش می کردیم از خنده. ایلمان هم که همش جیغ و داد می کرد که اون هم بگذاریم روی اون صندلی که ارمیا نشسته بود کنار داداشی بشینه . خلاصه ماجرایی داشتیم.