فقط عکس
بعد از کلی تاخیر با یه عالمه عکس اومدم. اول از تولد دایی مهدی توی 29 مرداد شروع می کنم.
خونه خاله لیلا
رفته بودیم مزار بابای همسری و ارمیا و ایلمان هم که هر جا خاک می دیدن با بیلهاشون شروع می کردن به کشاورزی
یک روز که ارمیا با من اومده بود اداره
کاردستی درست کردن جوجه هام
همزمان با اسباب کشی و روز اول مهر و ارمیای با لباس فرم
وقت هایی که جوجه هام تو کار خونه می خوان کمک کنن. ارمیا میگه: مامان تو خسته میشی بگذار من بشورم. و این هم خونه جدید که برای خود خودمونه.هورااااااااااااااااااا.( روز عید قربان اسباب کشی کردیم)
یه روز خونه مامانی بعد از مهد
داشتیم می رفتیم سینما پردیس توی پارک ملت که بابایی برای دانشگاه از معماری سینما عکس بگیره و ایلمان بعد از یه چرت توی ماشین بیدار شده بود و داشت شیرینی می خورد.
نمایشگاه نقاشی داخل سینما و ارمیای همش در حال کاراته کار کردن
ایلمان دوست داره مثل مامان نماز بخونه
و اما ایام محرم و عشق طبل زدن بچه ها
شب تاسوعا و حلیم مامانی و آقاجون گلم
آقا جونم که انشاءالله همیشه سلامت و عاقبت بخیر باشه و نذرش هم قبول حق