ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

برج میلاد

یه همایشی از طرف محل کارم توی سالن همایش های برج میلاد برگزار شد و 3 روز با کولوچه ها توی برج بودیم. خیلی خوش گذشت. به خاطر اینکه مصادف شده بود با جشنواره گردشگری که توی محوطه برج برپا بود. کمی توی همایش و کمی هم توی جشنواره لذت بخش بود. به عسلهای مامان که خیلی خوش گذشت. پرهام و خواهری و عمو حسین و خانم گلش هم بودن و کلی خوش گذروندیم. البته من و همسری به نوبت میرفتیم توی همایش و چون تخصصی بود، برای بچه ها جالب نبود و درواقع درست هم نبود که ببریمشون . یه روز ارمیا و پرهام رو بردیم برای ناهار توی غذاخوری که سریع فردای اون روز رییس محترم زنگ زدن که بچه ها رو امروز نیارین داخل که پیش مهمونهای خارجکی زشته. ای بــــــــــ...
7 خرداد 1392

ددر رفتن های داداشیها

کولوچه های خوشمزه من امروز می خوام چند تا عکس از سرسره بازی و ددر رفتنهاتون براتون بگذارم. البته بعضی از اونها برای 2 ماه قبله. بعضی هم مربوط به همین چند روز میشه. اولین سرسره بازی ایلمان همراه داداش ارمیا اینجا دیگه پسری حرفه ای شده   وااااااااااای مامان منم سوار شم؟ عاشق این هستین که توی فروشگاه قدم بزنیم شما هم تماشا کنین ارمیای گلم، خوشحال بودی که داری گان گان میکنی و داداش ایلمان رو با خودت میبری ایلمان رو سوار کامیونت میکنی و میکشی و هردوتون غش غش می خندین، قربونتون برم. ( داداش بیا به به بخوریم )   این هم ارمیا و پ...
6 خرداد 1392

واکسن 6 ماهگی ایلمان

خوب باید بگم که واکسن 6 ماهگی ایلمان خوشگل مامان هم روز 5 شنبه 26/2/92 با 2 روز تاخیر تزریق شد. طفلی کولوچه مربایی مامان کلی اذیت شد و خدا رو شکر الان بهتره. خیالم از این واکسنش هم راحت شد. خواهر گلم هم با پرهام از مشهد اومدن و کلی به ارمیا خوش می گذره. دیروز سارا و علی هم اومدن خونه مامان و همگی رفتیم به یه گردش جانانه. ولی حیف که اشتباها عکس ها رو پاک کردم و فقط چند تا عکس برام مونده. خیلی ناراحت شدم. از ایلمان کلی عکس های خوشگل گرفته بودم. حیف شد. ارمیای در حال فرار از دست این دوتا پسرخاله شیطون این عکس ها برای یه روز خوب دیگه ست توی پارک دیگه. که همسفرهای ما این...
28 ارديبهشت 1392

ارمیای مهربون

این داداش مهربون همش سعی داره به داداش کوچولوش رسیدگی کنه. از بس گفتیم ایلمان نی نیه و دندون نداره و نمی تونه غذا بخوره گیسهامون سفید شد. خوب چه کار کنه احساس بزرگی می کنه دیگه. دوست داره حتی پوشک داداشیشو خودش ببره بندازه توی سطل دستشویی و بعد هم دستهاشو بشوره و البته با کلی آب بازی برگرده بیاد. براش لالایی می خونه تا بخوابونتش. ( لا، لالایی لا ). میگه بگذار رو پای من. داره لالایی می خونه البته ایلمان هم ارمیا رو انقدر دوست داره که اگر ارمیا خونه نباشه همش نق و نوق می کنه و به محض دیدن داداش دست و پا می زنه و جیغ میکشه و هر جا ارمیا میره چشمش دنبال اونه. ارمیا که بدو بدو میکنه ایلمان از ذوقش غش م...
28 ارديبهشت 1392

چه زود گذشت

واقعا این 6 ماه مثل برق و باد اومد و رفت و مجبور شدم از دیروز یعنی 24/2/92 جگر گوشه هامو تنها بگذارم و برگردم سرکار. الهی بگردم. شب قبلش کلی استرس داشتم، رفتم دوش بگیرم شاید  حالم بهتر بشه ولی دیگه نتونستم تحمل کنم و توی حمام زدم زیر گریه و کلی اشک ریختم. اومدم بیرون و همچنان اشکهام سرازیر بود و همسری در حالی که ایلمان رو به بغل داشت با ارمیا دنبال بازی می کرد و ایلمان نازم هم، چنان می خندید که دلم بیشتر گرفت. همسری گفت ببین چقدر شادن. چرا انقدر خودتو اذیت می کنی ؟ اگه فکر می کنی نری بهتره، خوب نرو. من هم خیالم راحت تره. ای بابا، آخه اصلا نمی تونم فکر کنم که خونه نشین بشم. می پوسم. دچار روزمرگی میشم. ولی خوب ایلمان...
25 ارديبهشت 1392