ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

ارمیای مهربون

1392/2/28 9:42
763 بازدید
اشتراک گذاری

این داداش مهربون همش سعی داره به داداش کوچولوش رسیدگی کنه. از بس گفتیم ایلمان نی نیه و دندون نداره و نمی تونه غذا بخوره گیسهامون سفید شد. خوب چه کار کنه احساس بزرگی می کنه دیگه. دوست داره حتی پوشک داداشیشو خودش ببره بندازه توی سطل دستشویی و بعد هم دستهاشو بشوره و البته با کلی آب بازی برگرده بیاد.

براش لالایی می خونه تا بخوابونتش. ( لا، لالایی لا ). میگه بگذار رو پای من.

داره لالایی می خونه

البته ایلمان هم ارمیا رو انقدر دوست داره که اگر ارمیا خونه نباشه همش نق و نوق می کنه و به محض دیدن داداش دست و پا می زنه و جیغ میکشه و هر جا ارمیا میره چشمش دنبال اونه. ارمیا که بدو بدو میکنه ایلمان از ذوقش غش میکنه از خنده.

صبح ها که ارمیا بیدار میشه می گه سلام ایما دون ( ایلمان جون ) بعد هم مثلا ایلمان دست ارمیا رو می گیره می بره دستشویی تا جیش کنه.

از جق نگذریم که ایلمان هم نقش موثری توی از پوشک گرفتن ارمیا داشت. وقتهایی که ارمیا نمیومد دستشویی ایلمان مثلا دستش رو می گرفت و می برد و ارمیا هم از این کار خوش میومد.

گاهی شب ها ارمیا تو خواب حرف می زنه. 2شب پیش با ناراحتی می گفت . من و ایما دوتایی. من و ایما دوتایی دوش، آبه بازی.

وقتی میریم خرید، ارمیا همش لباس و یا اسباب بازی برمی داره و می گه ایما. اصلا به فکر خودش نیست عسلم.

این هم چند تا نمونش

آخه داداشی من بستنی خوبم نیست

 

خدایی وقتهایی که کار دارم ارمیا خوب داداشو سرگرم می کنه و باهاش بازی می کنه. طفلی زود بزرگ شد. آخه یکی باید اونو سرگرم کنه ولی اون میشینه برای ایمان شعر می خونه و با پاهای اون بازی می کنه.

اینجا هم داره براش آواز می خونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان رومینا
25 اردیبهشت 92 13:23
عزیززززم ارمیا شده بزرگ مرد کوچک خدا حفظشون کنه.عزیزم خصوصی رو ببین


سلام عزیزم. راست میگی. ممنون.
مامان اميرحسين و ارميا
25 اردیبهشت 92 13:55
عزيززززززززززززززم ايلمان چقدر بانمكيه چ خوب اين داداشها با هم حسابي سرگرمن ايشالا سلامت باشن


ممنون گلم. ایشالله پسرهای شماهم همیشه شاد و سلامت باشن.
امیر محمد
25 اردیبهشت 92 22:47
سلام آبجی خدا رو شکر که اومدی دلم 200000 راه رفت والله
منو نمیشناسی ولی من یه بار که وبت دیدم اکثر مطالبش خوندم و همیشه میام سر میزنم تا خبرای جدید از فسقلیا ببینم ولی یه دفعه کجا غیبت زد خدا میدونه . شرمنده ولی چون ایام عید بود زبونم لال ترسیدم خدای نکرده نکنه اتفاقی افتاده .
خیلی برام سخت بود وقتی میومدم و اینجا میدیدم همون پستای قدیمیس .
امروز اگه مطلب جدید نمیدیدم دق میکردم به خدا .
ممنون که نوشتی . خیالم راحت شد.
از طرف من فسقلیا رو بوس کن و
خداحافظ
بعدا سر وقت میام پست جدیدا رو میخونم الان فقط نظر دادنم یه ربع طول کشد .
عمسا رو دیدم ولی خیلی ناز شده ایلمان و همینطور ارمیا
خداحافظ آبجی (ببخشید آبجی صدا کردن از رو عادته)


سلام. ممنون از اینکه وقت می گذارید و به ما سر می زنید.نظر لطفتونه.
مامان یاسمین زهرا
26 اردیبهشت 92 14:15
نازی ارمیا .داداش بزرگه رو عشقهههههههه


مرسی خاله. هر دوتا رو عشقه.
سرزمین شاد
27 اردیبهشت 92 23:54
برای تولد فرزندتان و یا برگزاری مهمانیهای خود به دنبال ایده هایی خاص هستید؟ از سرزمین شاد دیدن فرمایید..
آزاده
28 اردیبهشت 92 14:12
خدا ببخشه بهتون ماشالا چقدر جوجه هاي نازي داريد.
از طرف من هر كدوم رو يه ماچ جانانه كن.


مرسی عزیزم. چشم.
مامان آیلا
29 اردیبهشت 92 10:14
عزیزم اتفاقا خیلی عالیه هم خودش بجه پخته ای می شه هم اینکه دو تا رو با هم بزرگ می کنی هر جند می دونم خیلی خیلی سخته خدا قوت


سخته ولی شیرینه. ممنون.
مامان سویل
29 اردیبهشت 92 12:05
واسه هر دوتاتون
پارمیدا
29 اردیبهشت 92 17:42
قربون اون مهربونیا و احساس مسئولیت ارمیا جان.بقول مامانی خودت هنوز بچه ای عزیزم بچگیتو کن.خدا واستون حفظشون کنه


آی گفتی خاله. یه بزرگی میکنه که بیا و ببین.
سمیه مامان ارمیا
31 اردیبهشت 92 11:01
چه گل پسرایی شدن این دو تا نازدونه. خدا حفظشون کنه.



ممنون خاله.