آش دندونی ایلمان و مروارید دوم
بالاخره دیروز روز تولد حضرت مهدی (عج) آش دندونی ایلمان نازم رو بعد از 2 هفته پختم. تازه متوجه شدم که مروارید دومش هم سر زده بیرون. قربون اون دندوناش بشم که داره کباب خور میشه. جای همه دوستان خالی آش خوشمزه ای شده بود.
دیشب، البته ساعت 4 صبح ، ارمیا با گریه از خواب بیدارشد و همش می گفت ایلمان. ایلمان جون. ایلمان جون هم با صدای گریه داداشی از خواب بیدار شده بود و هاج و واج به من و داداشی نگاه می کرد. خلاصه ارمیا که ایلمان رو دید خیالش راحت شد و از بغل بابایی اومد توی بغل من و خوابید. حالا ایلمان بازیش گرفته بود، خلاصه دیدم اینطوری نمیشه، شروع کردم به خوابوندنش، اون هم بعد از 1 ساعتی خوابید و من بیچاره هم تا اومدم بخوابم بیدار شدم تا آماده بشم برم سر کار. فدای سر گل پسرهام که انقدر مامان بیخوابی میکشه.
ارمیا خیلی به ایلمان وابسته شده. هر کسی غیر از خودمون ایلمان رو بغل می کنه و کمی اون طرف تر میره، چنان آشفته میشه که بیا و ببین. فکر می کنه که نکنه ایلمان رو ببرن و به ما ندن. شبها هم کولوچه خوشمزه مامان هم معلومه دیگه از این خوابها می بینه.
دیروز که سرم خیلی شلوغ بود، ارمیا غذای داداشی رو دهنش کرد. یه قاشق خودش می خورد و یه قاشق هم به ایلمان می داد. نتونستم ازشون عکس بگیرم. الهی قربون دل مهربونش. قاشق رو می برد طرف ایلمان و می گفت، ایلمان جون بیا. گاهی ایلمان حواسش نبود و ارمیا انقدر تکرار می کرد تا ایلمان نگاهش کنه. ایلمان هم ذوق می کرد که ارمیا بهش غذا میده.
برای اینکه پستمون خیلی هم بدون عکس نباشه، این عکس رو که البته فکر کنم تکراریه فعلا می گذارم تا بعد.