سفرنامه شمال 1
خوب کولوچه ها می دونم که این چند روز خیلی بهتون خوش گذشت و کلی آب بازی کردین.
روز شنبه از سر کار که برگشتم کارهامو کردم و حدود ساعت ٦ بعد از ظهر حرکت کردیم به طرف نوشهر. عمو کریم ارمیا و ایلمان از طرف محل کارشون یه ویلا گرفته بودن و لطف کرده بودن و اسم ما رو هم داده بودن تا با هم بریم سفر. اونها صبح راه افتاده بودن و ما به خاطر کار من مجبور شدیم عصر راه بیفتیم.
از جاده چالوس رفتیم و به شب خوردیم و بچه ها کمی خسته شدن. چند بار نگه داشتیم تا استراحت کنیم و ساعت ١٢:٢٠ شب بود که رسیدیم به ویلا. من که اولش خیلی سر درد داشتم ولی بعد بهتر شدم. وقتی رسیدیم عمو و سینا بیرون توی جاده منتظرمون بودن. ارمیا که خوابش برده بود و تا صبح هم خوابید. وقتی بیدار شد انقدر خوشحال بود که همش بالا و پایین می پرید. مخصوصا وقتی دید سینا هم که عشق ارمیاست اومده بیشتر خوشحال شد.
ارمیا اولش کنار دریا می ترسید و می گفت ماهی گنده. شب هم همش توی خواب حرف می زد و می گفت ماهی گنده. ولی فرداش دیده بود خبری از ماهی گنده نیست و اگر مواظب نبودیم می دوید توی آب و می خواست بره توی دریا.
واقعا خوش گذشت تا ٣ شنبه ساعت ١٠ صبح اونجا بودیم و بعد راه افتادیم که برگردیم. اول رفتیم بازارچه محلی و همینطور آروم آروم اومدیم و تو چالوس ناهار خوردیم و دو سه دفعه دیگه ایستادیم و تا برسیم 8 شب بود.
یه سری عکس توی گوشیم بود که می گذارم و بقیه عکس ها رو باید از توی دوربین انتقال بدم که توی سفرنامه شمال 2 اونها رو هم می گذارم.
تجربه ایلمان خیلی برام جالب بود. خیلی ذوق می کرد. البته ارمیا هم اولین بار بود که دریا رو می دید.
بدو برو بقیه عکس ها رو توی ادامه مطلب ببین.
اینجا تو راه رفت، چالوس نگه داشتیم و شام خوردیم. ارمیا هم یه دایناسور خرید.
1 شنبه صبح رفتیم آبشار آب پری و ناهار رو اوجا خوردیم
عمو کریم و سارا و سینا و ارمیا. همسری هم داره از اونها عکس می گیره
اینجا هم محوطه ویلاست
غروب زیبای دریا
بابایی عشق ساختمون سازی، کنار دریا هم ول کن نبود
روز آخر رفتیم از دریا خداحافظی کنیم، من و سارا اون پایین بودیم و ارمیا همش می خواست بره و خودش رو خیس کنه که برگشتم پیشش و نمی گذاشتم بره و مدام اصرار می کرد.
با کلی عکس دیگه برمی گردم.