ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

این روزهای کولوچه ها

این روزها ارمیا خیلی به داداشی ایلمان خیلی علاقه مند شده و هر کس داداشی رو بغل می کنه با ناراحتی میگه ایلمان من. چشمهای ایلمانی رو می بوسه و بهش میگه دادا ایما ( با تشدید روی م ) و یا اسم و فامیل رو با هم میگه و یا می گه ایما جوجه یا ایما نی نی ، تازگی ها هم میگه ایما جون . وقتی که داداشی خوابه انقدر حوصله ش سر میره که می خواد همش بیدارش کنه و تا میبینه چشم ایلمان باز شد با خوشحالی داد میزنه ایما دنام ( ایلمان سلام ). همش میگه 2 تایی یعنی خودش و ایلمان ، حالا می خواد خوابیدن باشه و یا بغل مامان نشستن باشه و یا... الان ایلمان 3 ماه و 8 روزه ست. حالت خندیدن هر کدوم از کولوچه ها رو توی 2تا عکس بعدی ببینین...
4 اسفند 1391

داداشیهای مهربون

ارمیا همش دوست داره ایلمان رو بغل کنه و بوسش کنه. الهی دور هر دوتاشون بگردم. دیروز یه دونه از این اژده ها بادی ها رو که مثلا ایلمان برای ارمیا موقع تولد آورده رو این کولوچه عسلی آورده بود که باهاش بازی کنه و می گفت باید ایلمان هم باهاش بازی کنه، خودش نشسته بود روی اون و می گفت ایمان هم پشتش بشینه و بپر بپر کنن. خلاصه من ایلمان رو محکم گرفتم و مثلا گذاشتمش پشت ارمیا. ارمیا هم با هر بپری که می کرد ایلمان هم ناخودآگاه پریده می شد بالا. صحنه خنده داری شده بود و خودم غش کرده بودم از خنده. ارمیا هم خوشحال از اینکه مثلا ایمان داره باهاش بازی می کنه. ایلمان طفی هم از همه جا بی خبر با تعجب نگاه می کرد. ماشالله یادتون نره ها ...
11 دی 1391

بلاچه های مامان

امروز ایلمان مامان 46 روزش بود و ماشالله کم کم داره هوشیار میشه و وقتی باهاش حرف می زنیم می خنده. تا میام از خندش عکس بگیرم فقط به دوربین نگاه می کنه و خنده هم بی خنده. واقعا 2 تا بچه کوچولو داشتن سخته. البته خدا خیلی کمک می کنه ولی خوب دیگه کارها چند برابره. گاهی یکیشون روی پاهامه و اون یکی هم توی بغلم. کلی با همسری خندمون میگیره. بهم میگه مامان گرفتار. البته واقعا همسرگلی دارم چون خیلی کمکم می کنه و از من بی خوابتر شده. ولی خوشحالم و وقتی می بینم ارمیا وقتی صبح از خواب پا میشه سراغ ایلمان رو می گیره ذوق می کنم و خدا رو شکر می کنم که 2 تا داداشها در آینده کلی قراره هوای هم رو داشته باشن. ارمیا همش گوش و چشم و اعضای بدن ایل...
11 دی 1391

بابایی تولدت مبارک

امروز 3 دی ماه تولد همسری بود و یه جشن کوچولو خونه عزیز گرفتیم و کلی هم خوش گذشت. امیدوارم سایه همسر خوبم همیشه بالای سر من و ارمیا و ایلمان باشه و سالم و سلامت باشه. انشاءاله. ارمیا که کلی ذوق کرد و از صبح که من بهش گفتم تولد بابائیه و می خوایم براش کیک بخریم و بابایی شمع فوت کنه، خودش اشاره می کرد که اون هم می خواد شمعها رو فوت کنه و توی عکس ها هم می بینین که همش در حال فوت کردنه. قربونش برم. ایلمان هم که کمی بیدار بود و بعد خوابید و دوباره بعد از اینکه کیک رو بریدیم و خوردیم بیدار شد. ایشالله سال بعد کیک خور هم میشه. این هم خانواده 4 نفره ما. راستی اون کفشها هم هدیه من بود. امیر حسین و سینا عشق ارمیا هستن و ا...
4 دی 1391

سفر مشهد

خوب بعد از مدت مدیدی بالاخره اومدیم. سرم خیلی شلوغ بود. یه همایشی داشتیم که اصلا وقت سر خاروندن هم نداشتم. حالا از سفر مشهد بگم. خیلی خوش گذشت. برای دوستای خوبم دعا کردم. این سفر نذر ارمیا بود. دیدیم فرصت خوبیه و بعدا برای مدت طولانی بنا به دلایلی شاید نتونیم بریم. ارمیا که کلی کیف کرد. خلوت بود و تونستیم زیارت کنیم. ارمیا هم به تقلید از بقیه دستش رو به ضریح امام رضا می زد و بعد می کشید روی صورتش ، مگه میومد بریم، خودش رو از قصد می انداخت روی زمین و بلند نمی شد. خلاصه با پرهام گلی نماز هم خوندن. کلا سفر خوبی بود. همین که با خواهر گلم هم دیدار تازه کردم کلی دلم باز شد. چند بار گردش و تفریح هم رفتیم. خلاصه جاتون خالی. ایشالله قس...
28 آذر 1391

30 روزه گیت مبارک ایلمانم

خوب 30 روز گذشت و آقا ایلمان ما یک ماهه شد. ایشالله همیشه سلامت باشه و روزهای خوبی رو با داداش ارمیا پیش رو داشته باشن. راستی توی 25 روزگیش ، کولوچه مربایی مامان رو ختنه کردیم،الهی بگردم از بس گریه کرد دلم خون شد. اون روز خیلی روز سختی بود برام. تا آقای دکتر کارش رو انجام بده زار می زدم و اشک می ریختم. ارمیا هم توی مطب داشت روی میزی که برای بچه ها گذاشته بودن توی یه برگه با مداد رنگی های اونجا نقاشی می کشید. مبارک قند عسلم باشه ولی آخه این چه زجریه که یه نی نی برای مسلمون شدن باید بشکه؟؟؟ طفلی ایلمان از ارمیا یه چند تا سیلی خورده. ارمیا واقعا دوسش داره و کلی بوسش می کنه ولی نمی دونم یه دفعه چی میشه که بعد از کلی بوس و...
24 آذر 1391

این روزهای کولوچه های مامان

واقعا سرم شلوغه و اصلا وقت آپ کردن ندارم. الان هم مامان گلم ارمیا رو برده خونشون و ایلمان هم خوابه و من هم از فرصت استفاده کردم و اومدم تا چند تا عکس بگذارم و برم. ارمیا کمی حساس شده مخصوصا شب که میشه. گاهی انقدر براش ناراحت میشم که میشنم و کلی گریه می کنم. خودمم خیلی حساس شدم. ای کاش زودتر کنار بیاد. البته بهتر شده ولی گاهی لج میکنه و دلش می خواد داداشی رو بزنه. نمی دونه چطور برخورد کنه. می خواد ببوستش، انقدر فشار میده که ایلمان سرخ میشه. و وقتی ما ممانعت میکنیم ، ناراحت میشه و علتش رو نمی فهمه. خلاصه فیلمی داریم که باید یه روز سر فرصت بشینم و همش رو بنویسم. ایلمان بعد از حمام 10 روزگی ...
13 آذر 1391

ایلمان مامان زمینی شد

سلام دوستای گلم. از همتون به خاطر اینکه این روزها با اینکه نمی تونم بیام وبتون ،همش به ما سر می زنینید ممنونیم. دوستون دارم. الان که این مطلب رو می نویسم 2 روز مونده تا ایلمانم به دنیا بیاد. دیشب یعنی یکشنبه 21/8/91 وقت دکتر داشتم و روز چهارشنبه 24/ 8/91 ساعت 7:30 رو انتخاب کرد برای اومدن نی نیه گلم. استرس ندارم و فقط تنها نگرانیم ارمیاست. انشاءاله همه چیز با دعای شما به خوبی می گذره و ایلمان من هم بدون اینکه مامان رو خیلی اذیت کنه زمینی میشه. آمین. سعی می کنم همون روزهای اول عکس کولوچه هامو با هم بگذارم. هوراااااااااااااااااااااااااااااااا ایلمان اومده. چهارشنبه ساعت 8:20 صبح 24/8/91 . انقدر شبیه ارمیاست که هر ...
1 آذر 1391