ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

ادامه عکس های سفر مشهد

گفته بودم که توی حرم امام رضا (ع) ،خاله چند تا عکس از ارمیا گرفته، منتظر بودم بیان تهران تا بگیرم و بگذارم توی وب. این هم عکس ها. بچه داره کتاب دعا می خونه خوب، چیه مگه. پرهام : ما نبودیم شلوغ کردیم که. ارمیا : عیبی نداره پرهام بیا مهر برداریم الله اکبر بخونیم.     ...
13 خرداد 1391

تولد سارا جان

سلام. البته با تاخیر فراوان. این روزها حالم اصلا خوب نبود. بدجور مریض بودم و استراحت مطلق. الان بهترم. 4 خرداد تولد سارا ی عزیز ما بود. تولدت مبارک باشه خاله . قرار بود بریم خونشون و تولدش رو جشن بگیریم ولی چون مسافت دور بود و من هم بیمار قرار شد بیان خونه مامانی که نزدیک ماست و اونجا یه تولد خودمونی بگیریم. خلاصه این هم عکس هاش. راستی 7 خرداد هم تولد خودم بود. من هم یه تولد خودمونی توی خونمون گرفتم و به این بهانه دور هم جمع شدیم. ولی چون بیشتر عکس ها دسته جمعی بود نتونستم بگذارمشون. جالب اینجاست که 6 خرداد هم تولد مامانی بود. کلی خردادی داریم. امروز 10 خرداد هم تولد یکی از عزیزای ...
13 خرداد 1391

کار کی می تونه باشه؟

آخه پسرک نازم ، چرا من نباید از دست تو یه لوازم آرایش درست و سالم داشته باشم؟؟؟؟!!! کیفم رو دیگه از دستت قایم می کنم، کافیه ببینی و پیداش کنی ، یاد گرفتی زیپ ها رو هم باز و بسته کنی، اونوقت این میشه دیگه. مامان بیچاره از بس لوازم نو خریده و بعد دیده ای وااااای.    شیرین کاریت رو ببین: راستی آخ خ خ خ خ خ  جون.  امروز خواهری گلم و پرهامی دارن میان تهران. آخه همسرش طراح سوال امتحانات نهایی شده و به خاطر اینکه خواهری و پرهام تنها نمونن میان تهران پیش ما. چه خوش می گذره. این عکس ها رو از وب پرهام عسل خاله کش رفتم.    آخه دیدم من این عکس ها رو ندارم و خواهری اونها رو گرفته بو...
30 ارديبهشت 1391

مادر

و امروز قشنگ ترین و لذت بخش ترین روز برای ما مادرهاست. خدایــــــــا فقط می تونم بهت بگم: شـــــــــــــــکر مامان های گل تر از گل روزتون مــــــــبارک. ...
23 ارديبهشت 1391

آب اسک

  خوب کولوچه من یادته که جمعه رفتیم ددر آب اسک و بهت هم خیلی خوش گذشت و اصلا هم نخوابیدی و لحظات آخر شارژت تموم شد و بلافاصله توی ماشین خوابت برد، حالا برات خاطره اون روز رو پر رنگ می کنم تا هر وقت دیدی خوشحال بشی. آره مامانم، من و بابایی و شما جوجه طلایی به اتفاق 7 خانواده دیگه جمعه رفته بودیم یه آب و هوایی عوض کنیم، خیلی هم خوش گذشت. من و بابایی هم که به نوبت مراقب شما بودیم تا یک وقت خدای نکرده نری طرف رودخونه، آخه انقدر از آب خوشت میاد که تا غافل می شدیم میدویدی اون طرف و یا می خواستی از سراشیبی بدو بدو کنی پایین و خلاصه خوب ما رو از نفس انداختی. اشکال نداره می دونم خیلی خوشحال بودی و دوست داشتی بازی کنی. من هم از ...
13 ارديبهشت 1391

روز معلم مبارک

سلام به همه معلم های پر تلاش مخصوصا خواهرهای گل خودم. روزتـــــــــــــــــون مــــــــــــــبارک. ایشالله که همیشه سالم و پر نشاط باشین و انقدر هم از دست این دانش آموزها حرص و جوش نخورین. آخه دیدم که چقدر خواهرم  ( مامان پرهام ) نگران آینده دانش آموزاشه. اون توی یه مدرسه استعدادهای درخشان تدریس می کنه و خیلی هم پر کار و زحمت کشه. خدا صبرش بده. البته خواهری دیگه من هم توی دانشگاه تدریس می کنه که این روز رو به اون هم تبریک می گم. ایشالله همیشه سلامت باشن. ...
12 ارديبهشت 1391

قاصدک خوش اومدی

       سلام دوستای خوبم. یه خبر خوب دارم. وبلاگ قاصدک دوست داشتنی من وبلاگ یکی از دوستای خوب منه، مدتی بود این وبلاگ برقرار شده بود و مامان قاصدک منتظر قاصدکش بود، حالا باید بگم که این قاصدگ سفید و زیبا مدت کوتاهیه که اومده توی دل مامانش و همه رو خوشحال کرده. قاصدک جونم خیلی خوش اومدی . ایشالله روز به روز در پناه خدای عزیزمون رشد کنی و ماه بشی و بیای تا ببینیمت. امیدوارم دوست خوبی برای ارمیای من باشی. این هم آدرس وبلاگ ، حتما ببینین. http://www.za-ghasedak.niniweblog.com/ ...
30 فروردين 1391

ارمیا در باغ وحش

5 شنبه و جمعه آخر هفته خوبی بود. همش گردش بودیم. بعد از یک هفته کاری خوش گذشت. 5 شنبه که من و بابایی و ارمیا رفتیم باغ وحش ارم. ارمیا تا الان ببر و شیر و خرگوش و ... رو توی کتاب ها دیده بود و براش شعرهاش رو می خوندیم، تصمیم گرفتیم بریم  باغ وحش تا از نزدیک هم با اونها آشنا بشه. اول براش عجیب بود و با تعجب نگاه می کرد ولی بعد انقدر خوشش اومده بود که دستش رو هم به ما نمی داد و بدو بدو می رفت دم قفس ها و با خوشحالی نگاهشون می کرد. جمعه هم به اتفاق 6 - 7 خانواده رفتیم آب اسک که توی پست بعدی یادی از خاطره اون روز می کنیم. این کیه منو بغل کرده؟! بدوییم بریم یه جای دیگه ببینیم دی...
26 فروردين 1391

امان از دست این کلوچه

اول یه چند تا عکس از جمع کردن اثاثیه قبل از عید بگذارم. امان از دست این کلوچه که رفته بود توی کارتون و ما هر چی میگذاشتیم توی اون می دیدم سر 1 ثانیه توسط این جوجه طلایی از کارتون خارج میشه . تا چشم می گردوندیم آقا توی کارتون نشسته بود. یک بار هم افتاد و لپ خوشگلش کبود شد. الهی بمیرم. البته از حق نگذریم گاهی کمکمون هم می کرد و وسیله ها رو از من می گرفت و می داد به بابایی تا بسته بندی کنه. خلاصه خیلی بهش خوش گذشت. لپش کبود شده طفلی بلای مامان، دمکنی رو مثل کلاه گذاشته بود سرش این هم یکی از کمک های توپش به مامان و بابا تو خونه جدید. بچم توی اثاث کشی حسابی شلخته شده بود. ...
19 فروردين 1391