امان از دست این کلوچه
اول یه چند تا عکس از جمع کردن اثاثیه قبل از عید بگذارم. امان از دست این کلوچه که رفته بود توی کارتون و ما هر چی میگذاشتیم توی اون می دیدم سر 1 ثانیه توسط این جوجه طلایی از کارتون خارج میشه . تا چشم می گردوندیم آقا توی کارتون نشسته بود. یک بار هم افتاد و لپ خوشگلش کبود شد. الهی بمیرم. البته از حق نگذریم گاهی کمکمون هم می کرد و وسیله ها رو از من می گرفت و می داد به بابایی تا بسته بندی کنه. خلاصه خیلی بهش خوش گذشت.
لپش کبود شده طفلی
بلای مامان، دمکنی رو مثل کلاه گذاشته بود سرش
این هم یکی از کمک های توپش به مامان و بابا تو خونه جدید. بچم توی اثاث کشی حسابی شلخته شده بود.
امروز غذای مامانی چیه؟ وای که چه خوشمزه ست . میره کابینت خونه مامانی رو باز می کنه و این قابلمه رو درمیاره و به زحمت میره توش می شینه.
ارمیا انقدر خوشش اومده بود که وقتی این تمساحه حرکتش تموم شده پایین نیومد و خودش با قدرت هر چه تمام تر شروع کرد اون رو تکون دادن. یه اسب هم اون طرف تر بود و یه دور هم اون رو سوار شد باز چسبید بهش و پایین نمیومد.
چیزی از این حاجی فیروز معلومه؟؟؟
و بالاخره بعد از کلی شیطنت اینجوری خوابش می بره
راستی خاله لیـــــــــلای عزیز هم دیروز یعنی جمعه برگشت ایران، با کوله باری از موفقیت ها و خوشحال و مسرور. خدا رو شکر. وای که چه سوغاتی هایی هم آورده بود. دستش واقعا درد نکنه. ایشالله همیشه موفق باشه و باعث افتخار ما . اگه اجازه داد چند تا از عکسهاش رو می گذارم.