سال نو مبارک
سلام مامانم. ببخش منو که انقدر دیـــــــــــــــــر اومدم برای آپ کردن وبلاگ. آخه اول اثاث کشی و بعد هم هنوز برای خونه جدید تلفن ثبت نام نکرده بودیم و وقت هم نکردیم که دنبالش بریم و بدون اینترنت و خلاصه بعد هم عید دیدنی و دید و بازدید و اینجور حرفها. دیر و زود داشت ولی سوخت و سوز نداشت.
سلام به دوستای گلمون که تنهامون نذاشتن و با کلی پیغام غافلگیرمون کردن. ممنون از همه شما. امیدوارم سال سراسر شـــــــــــاد و پر از برکـــــــــت رو آغاز کرده باشین و بهتون هم خوش گذشته باشه. دل من و ارمیا براتون تنگ شده بود.
به ما که خوش گذشت. خواهری عزیزم هم به جمعمون پیوسته بود و پرهام عسلم هم همبازی ارمیا شده بود. علی و پرهام و ارمیا خوب با هم بازی می کردن و اصلا هم دعوا نمی کردن.
طفلی کلوچه من مظلوم واقع شده بود و همش اسباب بازی هاشو به زور ازش می گرفتن و صداش هم درنمیومد. ولی این آخری ها دید ای بابا زیادی داره مهمون نوازی می کنه و کم کم دعواشون شد و یه اسباب بازی رو نشون می کردن و این میکشید و اون می کشید. ما مامان ها هم همش میانجیگری می کردیم. ارمیا فهمید زیاد هم نباید کوتاه بیاد.
این هم سه تفنگدار تو خونه مامانی
سارا هم سعی در آرامش اوضاع رو داشت. همش می گفت خاله موهام خرابه عکس نگیر.
اینجا هر کاری کردم پرهام نیومد پیش علی و ارمیا بشینه. این صندلی ها رو مامانی برای هر سه اونها گرفته بود و وقتی می نشستن بوق می زد.
راستی قبل از هر چیز بگم که خاله لیلا الان فرانـــــسه ست. گفته بودم که برای یه کنفرانسی می خواست بره و توی یکی از دانشگاه های پاریس سمینار بده. سارا و علی پیش مامانی موندن و ارمیا باید این چند روز رو پیش عزیزش بمونه تا خاله جون به سلامتی از سفر بیاد.
یه چیز دیگه، پرهام شب عید به دنیا اومده و هر سال وقتی میان تهران خونه مامانی تولد می گیرن. امسال هم پایان سال دوم زندگیش رو جشن گرفتیم.
ارمیا انگشت زده به کیک و ناراحته ( مامان پرهام- ارمیا-علی پشت پرهامه- پرهام- محمد رضا- سارا )
ما هم در حال کیک خوردن. ایشالله زندگی پرهام همیشه شیرین باشه.
ارمیا خوش تیپه، آماده رفتن به مهمونی عید ( خونه خاله زهرا، وبلاگ قاصدک دوست داشتنی من )
این عکسها خونه خاله زهراست، دوست خوبم اونها رو از ارمیا گرفته و گذاشته توی وبلاگش و من این ٢ تا عکس رو از اونجا کش رفتم.
این هم آماده شدن برای یه مهمونی دیگه
می خواستیم با خاله سهیلا و مامانی و پرهام و ارمیا بریم خرید قبل از عید. من و ارمیا تو حیاط مامانی منتظر بودیم.
من و بابایی و ارمیا رفته بودیم مانتو بخریم
ارمیا اولین بار بود ماهی می دید و ذوق زده بود
سنجد برداشته بلا