ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

عسلم بعد از خواب

ا ینجا کولوچه عسلی مامان تازه از لالای بعد از ظهر بیدار شده و داره کارتون نگاه می کنه. الهی قربونش برم. عاشق این نگاهشم. گاهی میوه ای، بادومی ،چیزی هم براش می گذارم و مشغول خوردن میشه، بعد که انرژی گرفت پا میشه و بازی و شیطونیشو شروع می کنه. راستی ارمیا عاشق بادومــــه . گاهی که توی ماشین حوصله ش سر میره یه دونه یه دونه بادوم بهش می دم و آروم میشینه سرجاش و می خوره و بیرون رو نگاه می کنه. جا داره بگم که ارمیای گلم چند تا عدد رو یاد گرفته تلفظ کنه. *  ٩ و  ١٠ رو پشت سر هم میگه. * عدد ١٤ رو وقتی یکی از اقوام پرسید ارمیا چندم دی به دنیا اومده و من گفتم ١٤ ، یاد گرفته و میگه. ...
19 شهريور 1391

ارمیا در باغ وحش 2

یه روز  دیگه ارمیا رو بردیم باغ وحش. دایی مرتضی هم با ما بود. آخه می دونین چیه؟ آقــــــــــا جـــــــــون گلم کمی گرفتگی رگ توی قلب نازنینش پیدا شده بود و 2 شب توی بیمارستان لاله بستری شد و روزی که رفتیم ملاقاتش موقع برگشت همسری ( البته شاید هم مصلحتی بود برای بهتر کردن روحیه ما ) راه رو اشتباها به طرف جاده کرج رفت و بعد از باغ وحش پارک ارم سر درآوردیم. مامانی و دایی مهدی موندن بیمارستان و قرار شد بعدا برگردن و ما دایی مرتضی رو با خودمون آوردیم. خلاصه همسری گلم سعی می کرد روز خوبی رو برای ما به وجود بیاره. خدا رو شکر حال آقا جونم الان خیلی بهتره. ولی از ناراحتی داشتم دق می کردم. خدا رو هزاران مرتبه شکر که خوبه. راست...
18 شهريور 1391

بابا برقها سوخت!!!

این کولوچه عسلی مامان چه خونه خودمون، چه خونه مامانی و چه خونه عزیز مدام داره با کلید برق بازی میکنه. روشن - خاموش. امان از دستش. چون بالا رفتن از مبل ر هم یاد گرفته دیگه همش اون بالاست و ... جالبه اگر حس کنه خونه تاریکه، اشاره می کنه که باید روشن بشه. و خودش سریعا اقدام به روشن کردن می کنه. فکر کنم اینجا فکر کرده گلدونی ظرف دکوری چیزیه. بلاچه از همه جا آویزونه. راستی اون مبل تاج شکسته رو میبینید؟؟؟ کار کی می تونه باشه؟؟؟ یه روز بابایی مبل رو گذاشته بود روی میز تا به کمک هم خونه رو تمیز کنیم که این آقا اون رو انداخت زمین و بلـــــــــــــــــــه. خدا رو شکر ...
12 شهريور 1391

کولوچه و خرید

ارمیا خیلی از اینکه توی فروشگاه ها و پاساژها سیر و سیاحت کنه لذت می بره و کلی آزادانه برای خودش قدم می زنه و باید از لابلای لباس ها و اسباب بازی ها بیرون بکشیمش. خوشبختانه عادت بد بعضی از بچه ها رو نداره که بخواد با نق و نوق چیزی براش بخریم. اگر خوراکی یا اسباب بازی ببینه نشون می ده ولی اصراری نداره. بیشتر دوست داره بگرده و همه چیز رو معاینه کنه. یکی از تفریح های ارمیا هم شده فروشگاه شهروند شهرری و یا فروشگاه یاس توی هفت تیر، که فروشگاه بزرگیه و چندین طبقه داره. تازه یاد گرفته که راحت بره روی پله برقی و بعد خیلی آروم هم پاش رو بگذاره بیرون. همش هم اشاره می کنه که بریم پله برقی سوار شیم. یه چیز جالب اینکه وقتی آماده میشی...
6 شهريور 1391

پا تو کفش بزرگترها ؟

کولوچه عسلی مامان خیلی دوست داره که صندل بابایی و یا مامان رو توی خونه بپوشه و راه بره. متوجه شده که اگر هردو لنگه رو بپوشه ممکنه بیوفته زمین و حالا یه لنگه اون رو می پوشه و با لنگه دیگه کاری نداره تا تعادلش حفظ بشه و بعد خونه رو گز میکنه و کلی هم ذوق می کنه.   ...
4 شهريور 1391

تولد دایی مهدی

روز 31 مرداد، تولد 26 سالگی  دایی مهدی بود و شب خونه مامانی یه جشن کوچولو گرفتیم. به جای دایی، ارمیا و علی شمع رو فوت کردن و ارمیا دست بردار هم نبود و بعد از بریدن کیک باز می رفت پیش دایی و کیک توی بشقاب اون رو که داشت می خورد رو فوت می کرد. کلی از دستش خندم گرفته بود. ( راستی به قول مامانی جای پرهام خالی.) خلاصه خوش گذشت و دعا می کنم انشاءاله داداش گلم مثل همیشه موفق باشه و زندگی خوبی رو هم پیش رو داشته باشه و تولد 120 سالگیش رو جشن بگیریم. ( همگی بدون دندون و با عصا . البته باید عمر نوح داشته باشیم ) (کیک هم سلیقه من و همسری بود) ارمیا داره از روی مبل میاد پایین و در حال فوت فوت کردن شمعه . ...
1 شهريور 1391

این روزهای کولوچه های مامان

سلام کولوچه های خوشمزه مامان. خوبین؟ الان که دارم این مطلب رو می نویسم ارمیای قشنگم توی خواب نازه و کولوچه مربایی مامان هم داره توی دلم وول می خوره. ماشالله شیطونیه واسه خودش، فکر کنم دست ارمیا رو از پشت بسته. کولوچه عسلی من الان 1 سال و 7 ماه و 9 روزه شده و کولوچه مربایی هم توی 25 هفتگی به سر می بره. هنوز طفلی اسم نداره. کلی من و همسری داریم فکر می کنیم ، به نتایجی هم رسیدیم ولی بین چند تا اسم گیر کردیم. وقتی قطعی بشه حتما میگم. ارمیای مامان انقدر هنــــــــدوانه دوست داره که قبلا هم گفتم، خوشش میاد که با قاشق کاسه هندوانه رو بتراشم و تازه با قاشق هم راضی نمیشه بخوره دوست داره بلند کنه و آبش رو سر بکشه . والا م...
23 مرداد 1391

پشتکار

  خوب، قبل از هر چیزی بگم که امروز ماهگرد تولد کولوچه ناز منه. وارد  بیستمین ماه زندگیش شده  و به زندگی ما چه شور و نشاطی داده که فقط هر کسی که مادره می فهمه من چی میگم. خدا رو هزاران مرتبه شکـــــــــــــــر . این کولوچه عسلی مامان تازگی ها خوب به خونه سازی علاقمند شده. یه بازی فکری هم براش گرفتم که مدتها با اون هم بازی می کنه و صداش هم در نمیاد. واقعا بازی های فکری خیلی خوبن. این بازی یه تخته پلاستیکیه که سوراخ هایی به شکل های مختلف داره و باید هر شکلی رو سر جای خودش قرار بدی و یه چکش چوبی هم داره که با اون روی هر کردوم می کوبی تا فرو بره و بعد می تونی برگردونی از اون طرف بکوبی. هر دو طرفش یه جوره....
14 مرداد 1391

خدایا چرا ؟؟؟؟؟

وقتی اون عکس ها رو دیدم انقدر ناراحت شدم که تا مدتی فقط گریه می کردم. عکس کــــودکــــان سرطانی رو می گم. چقدر ناراحت شدم از اینکه این فرشته های کوچولو باید وارد دنیایی بشن که پر از درده و از اون هیچی غیر از سوزن و بدن کبود نفهمن.   خــــــــدایا چـــــــرا؟؟؟؟؟؟؟ لابد داره فکر می کنه که کی می تونه بره بیرون بازی کنه. عکاس : فاطمه بهبودی نمی دونم چی بگم . خیلی دلم گرفت از اینکه ما آدمها فقط به فکر تجملات و ظواهر زندگی و ناراحت کردن بقیه ایم بدون اینکه به هم نوعانمون هم کمی فکر کنیم و از اینکه سالمیم خدا رو شاکر باشیم. همه ما خوشبختیم ولی خودمون نمی دونیم. سعی در این داریم که آرامش رو از بق...
14 مرداد 1391

عشق خروس

ارمیا این روزها بدجور عاشق خروس و مرغ و جوجه هاش شده. یه سره صدای خروس درمیاره و البته بیشتر مثل مرغه تا خروس. قبلا گفته بودم چی میگه: ( دگ دگ دا ) با کسره روی د و گ و دا رو هم میکشه. پریشب فکر کنم داشت خواب آقا خروسه رو می دید چون 3 بار توی خواب قوقولی قوقو کرد ، با صدای بلند. خندم گرفته بود. دیشب هم چشمهاش از خستگی باز نمی شدن ، فکر کنم ساعت حدود 12:30 شب بود، اول روی پای بابایی و بعد روی پاهای من و لالایی و ... تا می خواست خوابش ببره خودش رو می زد به اون راه و قوقولی می کرد تا ما بخندیم و باهاش بازی کنیم. کولوچه عسلی رو وقتی می گذارم روی پاهام تا بخوابه قبلش شیشه شیرش رو می خوره و بعد کم کم می خوابه، ولی ا...
8 مرداد 1391