ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

این روزهای کولوچه های مامان

1391/5/23 10:54
893 بازدید
اشتراک گذاری
سلام کولوچه های خوشمزه مامان. خوبین؟ الان که دارم این مطلب رو می نویسم ارمیای قشنگم توی خواب نازه و کولوچه مربایی مامان هم داره توی دلم وول می خوره. ماشالله شیطونیه واسه خودش، فکر کنم دست ارمیا رو از پشت بسته.

کولوچه عسلی من الان 1 سال و 7 ماه و 9 روزه شده و کولوچه مربایی هم توی 25 هفتگی به سر می بره. هنوز طفلی اسم نداره. کلی من و همسری داریم فکر می کنیم ، به نتایجی هم رسیدیم ولی بین چند تا اسم گیر کردیم. وقتی قطعی بشه حتما میگم.

ارمیای مامان انقدر هنــــــــدوانه دوست داره که قبلا هم گفتم، خوشش میاد که با قاشق کاسه هندوانه رو بتراشم و تازه با قاشق هم راضی نمیشه بخوره دوست داره بلند کنه و آبش رو سر بکشه. والا ما از این کارها جلوش نکردیم، نمی دونم از کجا یاد گرفته. تازه سرش رو که میکنه توی هندوانه دالی هم میکنه. از دستش خندم میگیره. جلوش رو نمی گیرم چون ممکنه فکر کنه چیه و بیشتر مشتاق بشه. هنوز نتونستم از این صحنه ها عکس خوبی بگیرم. ولی فعلا به این 2 تا عکس قناعت می کنم.

لپهاش پر از آب هندوونه شده

اینجا هم فهمید دارم عکس میگیرم پا گذاشت به فرار

 ( مدرک جرمش اون پشت پیداست ) ( در ضمن رومیزی ها رو روی زمین می بینین، من همش میندازم روی میز و ارمیا می اندازه زمین . نمی دونم چرا ؟!!! )

اینجا هم از حمام اومده و طبق معمول نشسته روی اپن و داره به آشپزی

من نگاه می کنه. دوست داره وقتی غذا می پزم بشینه از اون بالا نگاه کنه. هم حوصله ش سر نمیره و هم پیش منه.  بچه خوبیه زیاد روی اپن ورجه و وورجه نمی کنه. ولی باید مراقب باشم.

بهش می گفتم بخند، از خودش ادا درمیاورد بلاچه مامان

 

قربون ژست گرفتنت عسلکم.

 

کولوچه عسلیم بلند شده بپره توی بغلم.

توی این عکس هم رفته توی تختش و داره بازی می کنه. ببینین چه به هم ریخته همه چیز رو.

این رو هم بگم، ارمیا انقدر شبها دیر می خوابه که واقعا من دیگه کم میارم. چشمهاش پر از خوابه ولی دوست داره همش بازی کنه. روی پاهام انقدر وول می خوره که بیا و ببین. گاهی هم در میره و دلش می خواد دنبالش کنم و بگیرمش. وااااااااااااااااای که چقدر این بچه ها ماشالله انرژی دارن. گاهی سپردمش به بابایی و رفتم مثلا بخوابم ولی دلم نیومده و نق نقش رو که شنیدم برگشتم تا خودم بخوابونمش. امان از احســـــــــاس مـــــــــــادری.

راستی انقدر قشنگ و آبدار آدم رو بــــــــوس Lipsمی کنه که دلم می خواد قورتش بدم. درسته.

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامي نسيم ( مامان ملودي )
23 مرداد 91 11:56
من فداي اين دو تا كلوچه بشم آخه . فداي اون خنده هات خشگله من . چه اتقه جديدشم خوشمله . داداشي رو هم راه ميدي ديگه آره عزيزم ؟ خونتونم خيلي خوشگل تر از اون خونه قبلي هست . انشا الله هميشه امروزتون بهتر از ديروز و فرداتون بهتر و شاد تر از امروزتون باشه . انشا الله


سلام نسیم جان. ممنون از لطفت. ایشالله شما هم همیشه موفق و سربلند باشین و خوش و خرم.
مامان امیرحسین
23 مرداد 91 12:34
اونجایی که رفته او اپن وایساده تا بپره بغلت بی زحمت جا خالی بده تا من بغلش کنم و بچلونمش



باشه خاله حتما.
مامان رومینا
23 مرداد 91 13:52
ااااااااااااااااااااالهی رومینا هم مثل ارمیا عاشق هتدونه ست وروجک منم دستشومیکنه تو هندونه ههوااااای اون وروجکم داره تکون میخوره اااای جااان یادم دوران خودم افتادم که صبح زود با تکوناش بیدار میشدم.مواظب فرشته های کوچولوت باش


نازی گلم. حتما. دعا کن برامون.
پارمیدا
23 مرداد 91 14:35
چقدر بچه ها کاراشون شبیه همه.پارمیدا هم وقت اشپزی دوست داره رو اپن بشینه و از نزدیک نظارت کنه.خوش بحال ارمیا که تا چندوقت دیگه یه همبازی دوست داشتنی پیدا میکنه.خدا هر دوشونو خفظ کنه


چه جالب. ممنون عزیزم. خوب شما هم دست به کار شو.
مامان پرهام
23 مرداد 91 18:34
آخی! قربونش برم فکر کنم کلا بچه ها با رومیزی و قشنگی خونه مشکل دارند!


آره والا. چه کنیم دیگه خواهری.
مامان گیسو جون
24 مرداد 91 0:21
سلام عزیزم واقعاً خسته نباشی چند روز پیش داشتم با فرنوش حرف می زدم کلی یادت کردیم
این عزیزم رو ببوس الهی به سلامتی فرشته ناز تو دلیت رو بغل کنی


سلام گلم. راست میگی. ممنون که به یاد من هستین. ایشالله.
مهرناز مامان رادین عسل
25 مرداد 91 1:42
واااااااااااااااااای دوست جونم مبارک باشه من نمیدونستم یه کلوچه دیگه تو راه داری موضوع رو که خوندم کلی تعجب کردم و بعد که همه مطلبت رو خوندم فهمیدم خبرایی هست. مبارک باشه عزیزمممممممممممممم


سلام. ممنون. از بس که به ما سر میزنی. خوب خبر نداری دیگه. اشکال نداره میدونم سرت با بودن رادین جیگری گرمه و شلوغه. زنده و سالم باشین.
مامان هامان
25 مرداد 91 11:39
سلام عزیزم مبارککککککککککککه من خبر نداشتم چه خوب اقدام کردی همبازیهای خوبی برای هم میشن خدا حفظشون کنه عزیزم مراقب خودتون باشید


سلام. ممنون از شما. ایشالله.
مهرناز
25 مرداد 91 18:45
شرمنده عزیزم. بخدا اصلا فرصت نمیکنم همین الانم که فرصت کردم بیام رادین تو بغلمه و دارم نظر میذارم


سلام عزیزم. اشکال نداره. درکت می کنم. رادینم رو ببوس.
مامان آیلا
26 مرداد 91 10:27
نوش جونت کولوچه عسلی . خاله موظب باش رو اپن نشستی . بلا حالا برا خودت فیگور می گیری


ممنون. مواظبم خاله . بزرگ شدم.
مامان سید کوچولو
27 مرداد 91 1:11
واقعا امان از حس مادری که انگار استراحت برات حرامه و تا وروجک اروم نخوابه نباید خواب به چشمات بیاد.....ارمیا جونم باید هوای مامانتو داشته باشی عزیز دلم


ای خاله کجای کاری؟ مردم از بی استراحتی.
مامان ابوالفضل
27 مرداد 91 4:56
سلام سلام سلام به سلامتی ایشاالله که بارداریه خوبی با این کلوچه های نانازی داشته باشی پسری هم حسابی نانازی شده خدا حفظش کنه پیشاپیش عید سعیدفطر مبارک به همتون خصوصا کلوچه های مامانی
مامان سید کوچولو
28 مرداد 91 17:32
کی دنیا میاد داداشی ارمی؟
مامان سید کوچولو
30 مرداد 91 0:39
میگم حالا این پسر قند عسل کی به دنیا میاد؟
مریم
30 مرداد 91 11:11
سلام خانمی. من اتفاقی به اینجا سرزدم ماشاله هزار ماشاا...پسرتون خیلی نازو دوست داشتنیه ببوسینش. راستی یه پیشنهاد واسه اسم داداش تو راهشون دارم.به نظرم ارمیا و آریا به هم میان.


سلام. ممنون از اینکه به ما سر زدین. و ممنون از اسم پیشنهادیتون. موفق باشین و شاد.
زهرا مامان قاصدك
31 مرداد 91 10:56
سلام دوستم ببخشيد مي خواستم قلب بذارم اشتباه شده !! عوضش هزار تا بوس واسه كلوچه ها


اشکال نداره. ممنون. قبلی رو حذف می کنم.
محمد
31 مرداد 91 13:34
مامان اریا و پریا
1 شهریور 91 10:04
سلام ماشالا پسر نازی دارین خدا حفظش کنه و امیدوارم کوچولوی تو راهیتون هم سلامت بدنیا بیاد


سلام. ممنون از شما.
من و تو
3 شهریور 91 23:23
سلام عزیزم. بووووووس برای شما دو تا


سلام. ممنون . به وبت سر زدم. خدا رو هیچ وقت فراموش نکن.
سمیه مامان ارمیا
23 شهریور 91 10:49
راستی مامان ارمیا، همونطور که پفتم خیلی وقت بود که به وبلاگتون سر نمی زدم. از اینکه فهمیدم بارداری و تقریبا آخرای بارداریت هم هست کلی خوشحال شدم. ایشالاه زایمان خوب و راحتی داشته باشی.


لطف داری. انشاءاله.
پردیس جون دختر خاله سایان
31 شهریور 92 9:46
اموخته ام قبل از آنکه ما را بفهمند دیگران را درک کنم . . .