ارمیا در باغ وحش 2
یه روز دیگه ارمیا رو بردیم باغ وحش. دایی مرتضی هم با ما بود. آخه می دونین چیه؟ آقــــــــــا جـــــــــون گلم کمی گرفتگی رگ توی قلب نازنینش پیدا شده بود و 2 شب توی بیمارستان لاله بستری شد و روزی که رفتیم ملاقاتش موقع برگشت همسری ( البته شاید هم مصلحتی بود برای بهتر کردن روحیه ما ) راه رو اشتباها به طرف جاده کرج رفت و بعد از باغ وحش پارک ارم سر درآوردیم. مامانی و دایی مهدی موندن بیمارستان و قرار شد بعدا برگردن و ما دایی مرتضی رو با خودمون آوردیم. خلاصه همسری گلم سعی می کرد روز خوبی رو برای ما به وجود بیاره.
خدا رو شکر حال آقا جونم الان خیلی بهتره. ولی از ناراحتی داشتم دق می کردم. خدا رو هزاران مرتبه شکر که خوبه.
راستی پرهام عسلم و خواهریه گلم الان تهران هستن و من خیلی خوشحالم. ارمیا و پرهام هم خوب با هم همبازی شدن.
عمه لیلای ارمیا هم از تبریز اومده و وقتی خونه عزیز جون میریم کولوچه مامان و مائده هم همش با هم در حال بازی هستن که سر فرصت عکس های پرهام و مائده رو هم همراه ارمیا خواهم گذاشت.
این هم چند تا عکسی که دایی مرتضی از ارمیا توی باغ وحش گرفت.
شیره همش میومد طرف ارمیا و لابد فکر می کرده به به چه کولوچه خوشمزه ای و ارمیا هم همش به شیره غرش می کرد و می خواست اون رو بترسونه.