ارمیا در باغ وحش
5 شنبه و جمعه آخر هفته خوبی بود. همش گردش بودیم. بعد از یک هفته کاری خوش گذشت. 5 شنبه که من و بابایی و ارمیا رفتیم باغ وحش ارم. ارمیا تا الان ببر و شیر و خرگوش و ... رو توی کتاب ها دیده بود و براش شعرهاش رو می خوندیم، تصمیم گرفتیم بریم باغ وحش تا از نزدیک هم با اونها آشنا بشه. اول براش عجیب بود و با تعجب نگاه می کرد ولی بعد انقدر خوشش اومده بود که دستش رو هم به ما نمی داد و بدو بدو می رفت دم قفس ها و با خوشحالی نگاهشون می کرد.
جمعه هم به اتفاق 6 - 7 خانواده رفتیم آب اسک که توی پست بعدی یادی از خاطره اون روز می کنیم.
این کیه منو بغل کرده؟!
بدوییم بریم یه جای دیگه ببینیم دیگه چه حیوونی هست
خرگوشه رو ببینین. اون هم تمام قد وایساده بود و به ارمیا نگاه می کرد.
وقتی همون جا شعر خرگوش من چه نازه - گوشاش چقدر درازه رو خوندم و فهمید این همون خرگوشس کلی ذوق کرد کولوچه عسلی من.
به گوزنه هم 3 - 4 دفعه نون داد ولی فکر کنم این آقا گوزنه زبونش رو زد به دست ارمیا و اون هم خوشش نیومد و دیگه هم نون نداد.
بابایی و پسری اینجا محو تماشای دریاچه پر از قو و اردک و غاز بودن
این هم یه استراحت خوشمزه
ببینین چه جوری نشسته. الهی قربون این جوجه طلایی بشم من که انقدر با دقت تماشا می کرد
یه شلنگ دید و شروع کرد به آب دادن درخت. البته ما می خواستیم دستهاش رو بشوییم چون زیادی به قفس ها دست زده بود.
این هم آخرین عکس از قفس عقاب ها و جغد ها. البته اگه توی عکس معلوم باشن.
خوب کلوچه عسلی مامان ، کلی عکس ازت داشتم که اینها رو گلچین کردم و برات گذاشتم تا عکس العملت رو بعد ها از دیدن حییونهای باغ وحش ببینی و ذوق کنی.