بلاچه های مامان
امروز ایلمان مامان 46 روزش بود و ماشالله کم کم داره هوشیار میشه و وقتی باهاش حرف می زنیم می خنده. تا میام از خندش عکس بگیرم فقط به دوربین نگاه می کنه و خنده هم بی خنده.
واقعا 2 تا بچه کوچولو داشتن سخته. البته خدا خیلی کمک می کنه ولی خوب دیگه کارها چند برابره. گاهی یکیشون روی پاهامه و اون یکی هم توی بغلم. کلی با همسری خندمون میگیره. بهم میگه مامان گرفتار. البته واقعا همسرگلی دارم چون خیلی کمکم می کنه و از من بی خوابتر شده. ولی خوشحالم و وقتی می بینم ارمیا وقتی صبح از خواب پا میشه سراغ ایلمان رو می گیره ذوق می کنم و خدا رو شکر می کنم که 2 تا داداشها در آینده کلی قراره هوای هم رو داشته باشن. ارمیا همش گوش و چشم و اعضای بدن ایلمان رو نشون میده و بعد هم برای خودش رو و براش جالبه که ایلمان عروسک نیست و جون داره. ارمیا خیلی دوست داره با ایلمان بریم توی اتاقش و این جور مواقع اسباب بازیهاشو نشون داداشش می ده. نقاشی میکشه و بعد نشون ایلمان میده و ...
خلاصه حرف زیاده و الان ایلمان داره غر میزنه. پس سریع چند تا عکس بگذارم و برم سراغش تا بابایی رو خسته نکرده.
راستی این عکس ارمیاست توی ماه سوم زندگیش. واقعا شبیه عکس های بالای ایلمانه. فقط ارمیا پیشونیش بلندتره ، ایلمان هم موهاش پر تر از ارمیاست. قربون هردوتا کولوچه خوشمزه بره مامان.