ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

تولد کولوچه ها ( مرحله اول )

خوب، دیشب جشن تولد کولوچه ها بود و به اتفاق خاله و مامانی و دایی مهدی و دایی مرتضی یه جشن کوچولو گرفتیم. و چون پرهام خواب بود و خواهر گلم هر کاری کرد بیدار نشد و برای ارمیا کادو هم با پول خودش گرفته بود، تصمیم گرفتیم که امروز خاله جون یه کیک بپزه و بیان خونه ما و مرحله دوم تولد رو جشن بگیریم. راستی آقا جون هم موند پیش پرهام و توی جشن حاضر نبود. چون هر کاری کردیم  برای شام نیومدن و پرهام هم خوابش برده بود. 2 تا شمع گذاشتیم. یکی برای تولد 3 سالگی ارمیا و یکی هم 1 سالگی ایلمان مامان بابایی برای ارمیا وسایل پزشکی خریده بود و برای ایلمان هم برج چین هوش. ( کت اسپرت ایلمان رو دارید ) ...
1 اسفند 1392

هوا دلچسبه

روز یک شنبه بنا به دلایلی نرفتم اداره و به اجبار موندم خونه. چون بابایی رو بدون هماهنگی فرستادن تبریز و کلی هم من رو به دردسر انداختن. بماند که رئیس محترم شاکی شد و چون تازه 2 روز به خاطر سرماخوردگی ایلمان مرخصی گرفته بودم و هر روز هم یک ساعت مرخصی می گیرم تا برم خونه و زودتر به جوجه هام برسم دیگه مرخصی هام هم ته کشیده. خلاصه کولوچه هام حوصله شون سر رفته بود و رفتیم خونه مامانی و بعد با مامانی رفتیم پارک تا ارمیا و ایلمان کمی توی این آب و هوای دم عید بازی کنن. خدا رو شکر بهشون خوش گذشت، بعد از شام هم آقا جونم ما رو رسوند خونه و ارمیا چنان از نبود بابایی دلش گرفته بود همش بی دلیل گریه می کرد و با خستگی تمام هم نمی خوابید. ا...
29 بهمن 1392

شکار کولوچه ها

چند روز پیش کولوچه های خوشمزه مامان رفته بودن زیر مبل و داشتن با هم صحبت می کردن. ارمیا هم قربون صدقه ایلمان می رفت. شاید باور نکنین ولی شنیدم داشت به ایلمان می گفت: فدات بشم الهی. قربونت بشم الهی. واقعا داداشی رو دوست داره و نگرانش هم میشه. گاهی که ما از آسانسور پیاده میشیم ، ایلمان باز می پره توی آسانسور و خودش رو لوس می کنه تا ما التماس کنیم که بیاد بیرون. ارمیا هم نگران که نکنه آسانسور بره پایین و ایلمان بمونه توش. واقعا با نگرانی به من میگه مامان ایلمانو بیارش بیرون الان میره پایین و خدای نکرده آقا دزد می برش.( خدای نکرده رو داشتین ) یا وقتی می بینه ایلمان یه چیزی رو نداره، می گه: مامان ایشالله یه دونه آبیشو براش اس...
26 بهمن 1392

آبه بازی

دیشب این کولوچه های شیطون باز هوس آب بازی کرده بودن. ایلمان گفت: آبه و توی لیوانش بهش آب دادیم و بعد دیدیم برد و ریختش توی اون نیمیدونم اسمش چیه پشت سه چرخه و با ارمیا شروع کردن شالاپ و شولوپ. بدو رفتم و آستینهاشون رو زدم بالا تا لباسشون خیس نشه. بعد ارمیا گفت من تشنمه. گفتم برو کلک. گفت : آب می خوام. بابایی رفت و آورد به هوای اینکه واقعا می خواد بخوره. دیدیم بلـــــــــــه اون هم رفت و ریختش همونجا و بعد با ایلمان قهقهه زدن و شروع کردن بازی. خلاصه کارشون شده بود همین. گاهی هم آب می گیرن و می ریزن روی میز بیچاره و بعد دستمال می خوان تا پاک کنن و لبسهاشون هم خیس میشه.  میزهای بیچاره دیگه رنگ و رو ندارن از دست این ووروجک ها. کمی ک...
16 بهمن 1392

شهربازی راگا

جمعه 11 بهمن ظهر رفتیم خونه عزیز و بعد از ناهار هم عزیز رو زسوندیم خونه عمه کولوچه ها و خودمون رفتیم شهربازی تا جوجه هام کمی خوش بگذرونن. واقعا سرد  بود و تا از ماشین پیاده شدیم شروع کردیم به دویدن تا منجمد نشیم. بچه ها کلی بازی کردن و به زور رخصت دادن تا برگردیم. چند تا عکس هم گرفتم که توی این پست به یادگار می گذارم. قبل از رفتن داشتن برنامه کودک نگاه می کردن براشون ژله درست کرده بودم که داشتن می خوردن ( هر شب ارمیا یه طعمی رو هوس می کنه و من براشون درست می کنم و توی ظرفهای کوچک می ریزم و فرداش تا شب چند بار می خورن. ) ...
12 بهمن 1392

حالا دیگه مو ندارم

نمی دونم از دست این ایلمان بلا چه کار کنم، تازگی ها همش موهای ارمیا رو می کشه و البته موهای من رو هم. می دونم توی این سن براشون جالبه ولی خوب ارمیا که این رو نمی دونه و ناراحت می شه و با گریه می گه: ای ایلمان شیطون ، ای ایلمان بلا، موهای منو کندی، حالا من دیگه مو  ندارم. اصلا میرم مهد و دیگه نمیام تا با تو بازی کنم. الهی بگردم. ما هم مجبوریم با ایلمان دعوای سوری بکنیم تا ارمیا فکر نکنه که عکس العملی نشون نمی دیم. دیشب باز موهای ارمیا توسط ایلمان کشیده شد و ارمیا نگران از اینکه دیگه مو نداره، گفتم نه مامان، فقط موهاتو کشیده و دردت اومده، کنده نشده. بهش گفتم می برمت کمی موهاتو کوتاه میکنم تا ایلمان نتونه موهاتو بکشه. ...
9 بهمن 1392

داداشی پس من چی؟

ارمیا تازگی ها به آدامس علاقه پیدا کرده، همش بهش گوشزد می کنیم که قورتش ندی ها. تازه اون هم همین حرف رو به ما می زنه و تا یه آدامس به ما میده میگه: قروت ندیا. ایلمان هم که تا می بینه داداشیش داره یه چیزی می خوره سریع میره و انقدر دورش قدم می زنه تا یه کمی ازش بگیره. و از اونجایی که ما گفتیم ایلمان نمی تونه آدامس بخوره و بهش نده، ارمیا هم گاهی دلش می سوزه و یه کمی از آدامسش رو می کنه و میده به ایلمان و بهش هم میگه: ایلمان قورت ندیا، می ره دلت اوخ میشه ها. ای جانم. یه روز با آدامس دهنش رفته بود مهد و اونجا برای اینکه آدامسش رو قورت نده، ناهار نخورده بود، البته ما بهش یاد داده بودیم که هر وقت نخواست، بندازه توی سطل آشغال، ولی چ...
2 بهمن 1392

شیطونک ها

امان امان امان. واقعا پسر بچه ها شیطونن ها. وقتهایی که میریم خونه مامانم ، تا میرسیم، می رم توی آشپز خونه و اول کابینتهای مامانی رو با چیزی می بندم تا آقا ایلمان دست به چیزی نزنه. حالا بماند که خونه خودمون چه کارها که نمی کنن. دیشب یه بنده خدایی می گفت: وقتهایی که صدای گروپ کروپ از خونتون نمیاد پایین، می فهمیم که این ووروجک ها خوابیدن دیگه. خوب چه کار کنیم ،چقدر کنترل کنیم. باید بازی کننن دیگه. تقصیر این خونه هاست که حیاط نداره. یاد قدیما بخیر. انقدر توی حیاط بازی می کردیم که دیگه وقتی نای بازی نداشتیم می رفتیم تو. دیشب ارمیا حدود 11:30 شب خوابید و این جوجه فسقلی تا 1 نیمه شب همش لیوانش رو می داد به من و می گفت آبه. ته لی...
28 دی 1392

تولد کولوچه ای (مرحله سوم)

توی پست های قبل اشاره کرده بودم که یه تولد هم قراره توی مهد برای ارمیا بگیریم. دیروز دوشنبه 23/10/92، روز جشن بود و از مهد باهام تماس گرفته بودن که ساعت 1:15 توی مهد باشیم که تا بچه ها نیومدن برای جشن، عکسهامون رو بگیریم. یه سری عکس خودمون گرفتیم و یه سری عکس هم عکاسی که مهد آورده بود انداخت. خلاصه جوجه هام  تیپ زدن و به طرف مهد حرکت کردیم. تولد چند تا از دی ماهی ها رو صبح برگزار کرده بودن و چند نفر هم بعد از ظهر. چند تا نی نی  ساله شدن و ارمیا  سال و یکی هم  ساله. واقعا خوش گذشت. جشن خیلی خوبی بود. عمو موسیقی هم که با آهنگ های شادش حسابی بچه ها رو شاد کرد. ایلمانی به قول ارمیا ، خو...
24 دی 1392