حالا دیگه مو ندارم
نمی دونم از دست این ایلمان بلا چه کار کنم، تازگی ها همش موهای ارمیا رو می کشه و البته موهای من رو هم. می دونم توی این سن براشون جالبه ولی خوب ارمیا که این رو نمی دونه و ناراحت می شه و با گریه می گه: ای ایلمان شیطون ، ای ایلمان بلا، موهای منو کندی، حالا من دیگه مو ندارم. اصلا میرم مهد و دیگه نمیام تا با تو بازی کنم.
الهی بگردم. ما هم مجبوریم با ایلمان دعوای سوری بکنیم تا ارمیا فکر نکنه که عکس العملی نشون نمی دیم.
دیشب باز موهای ارمیا توسط ایلمان کشیده شد و ارمیا نگران از اینکه دیگه مو نداره، گفتم نه مامان، فقط موهاتو کشیده و دردت اومده، کنده نشده. بهش گفتم می برمت کمی موهاتو کوتاه میکنم تا ایلمان نتونه موهاتو بکشه. آخه ایلمان نی نیه و نمی فهمه و مثلا می خواد باهات بازی کنه.
ارمیا گفت خوب مامان تو هم موهاتو کوتاه کن تا ایلمان نکشه.
چون به ارمیا گفتم که خدا همه چیز رو درست کرده، یه روز ارمیا پرسید که : مامان خدا دلت رو باز می کنه و به به می ریزه توش تا ایلمان بخوره؟؟
گفتم : نه. خدا گفته که مامانها غذا بخورن، میوه بخورن و آب بخورن تا همه اینها به به بشه و نی نی ها بخورن.
گاهی که ایلمان شیر می خوره، ارمیا میگه: مامان ایلمان همش رو خورد؟ الان خدا باز به به میریزه؟
ای قربون این سوالهاش بشم من.
دیروز یه سر رفته بودیم خونه مامانی و داشتیم میوه می خوردیم که ارمیا به مامانی گفت: مامانی تو به به داری؟ مامانی خندید و گفت نه.
ارمیا گفت خوب میوه بخور تا به به بشه. مامانی گفت: مامانهایی که نی نی دارن به به دارن.
ارمیا گفت خوب برو یه نی نی پیدا کن بیار تا به به داشته باشی.
مامانی گفت: شماها نی نیه منین ، زنده باشین ایشالله. ارمیا هم گیر داده بود و می گفت نه برو یه نی نی بیار و بهش به به بده.
مونده بودیم چی بگیم.
گاهی وقتها که ایلمان داره شیر می خوره تا بخوابه، ارمیا می گه: مامان به ایلمان به بده بخوابه و سرحال بشه و بعد که بیدار میشه باز می گه: حالا به بده بهش بخوره تا سرحال بشه و بیاد و با من بازی کنه.
ایلمان مامان هم که هفتمین دندونش زد بیرون و به قول ارمیا همش بلا بازی در میاره از خودش. هر کاری ارمیا انجام بده اون هم انجام میده و همش دنبال ارمیاست، هم با هم بازی می کنن و هم دعوا.
جفتشون عاشق زیتونن ن و براشون تو پیاله های جدا زیتون می ریزم و میرن میشینن و می خورن. ایلمان هم قشنگ کلمه زیتون رو می گه و میره در یخچال رو باز می کنه و می گه زیتون ، تا بریم و بهش بدیم.
داروهاش رو با قول دادن زیتون می خوره.بهش می گیم بخور تا بهت زیتون بدم. سریع داروش رو می خوره.
صدای بعضی حیوونها رو بلده دربیاره. عروسک ببعی رو برمی داره و میگه ب ب ( با فتحه )
عروسک کلاغ رو هم برمی داره و می گه قار قار و همینطور، صدای گاو و هاپو.
انگشتش رو می گذاره زمین و بعد می بره بالا و می گه پر.
گوشی رو می گذاره رو گوشش و راه می ره و حرف می زنه و بلند می گه: بابا بابا.
خلاصه که جوجه های نازی داریم. ایشالله همه جوجه ها سالم و شاد باشن و ارمیا و ایلمان هم همینطور. آمین.