داداشی پس من چی؟
ارمیا تازگی ها به آدامس علاقه پیدا کرده، همش بهش گوشزد می کنیم که قورتش ندی ها. تازه اون هم همین حرف رو به ما می زنه و تا یه آدامس به ما میده میگه: قروت ندیا.
ایلمان هم که تا می بینه داداشیش داره یه چیزی می خوره سریع میره و انقدر دورش قدم می زنه تا یه کمی ازش بگیره. و از اونجایی که ما گفتیم ایلمان نمی تونه آدامس بخوره و بهش نده، ارمیا هم گاهی دلش می سوزه و یه کمی از آدامسش رو می کنه و میده به ایلمان و بهش هم میگه: ایلمان قورت ندیا، می ره دلت اوخ میشه ها. ای جانم.
یه روز با آدامس دهنش رفته بود مهد و اونجا برای اینکه آدامسش رو قورت نده، ناهار نخورده بود، البته ما بهش یاد داده بودیم که هر وقت نخواست، بندازه توی سطل آشغال، ولی چون آدامس دیگه ای نداشته ،آدامسش رو توی سطل نینداخته بود و بی ناهار مونده بود.
ارمیا آدامسش رو می گذاره توی کابینت بالا و هر وقت بخواد مثل گنجشک ها می پر اون بالا و برمی داره. از قضا یک روز :
تیپش رو ببین. می خواستم شلوارش رو پاش کتن، یاد آدامس افتاد و ...
ایلمان دید، ارمیا آدامس داره و طفلی نمی تونست بره بالا و به هر دری می زد.( از صورت ایلمان هم که معلومه کلی لواشک خورده و مالیده به لپهاش )
پشتی رو انداخته بود و فکر می کرد بره روی اون می تونه بره بالا پیش ارمیا
بعدش هم رفت روی میز و از اونجا هم روی مبل، تا برسه به داداشی
از روی این مبل به اون یکی تا شاید نزدیک تر بشه
در آخر هم بالاخره ارمیا کمی از آدامسش رو داد بهش و تلاش کولوچه مامان بی ثمر نموند. بعد هم بابایی رفت و بغلش کرد و باهاش بازی کرد تا حواسش پرت بشه.