ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

کولوچه های شیطون

چند شب پیش داشتم شام درست می کردم و این شیطونک ها هم اومده بودن توی آشپزخونه و داشتن بازی می کردن. دیدم پیش خودم باشن بهتره تا برن توی اتاقشون و همش مجبور باشم تا برم و سر بزنم. خلاصه یه کابینت رو که توش آبکش و ... رو چیدم و خالی کردن و خودشون می رفتن توی اون و غش غش می خندیدن. گاهی دو تایی باهم و گاهی هم تکی. مطمئنن توی کابینت وقتی درش بسته بشه تاریک میشه و فکر کردم شاید ایلمان بترسه. ولی دیدم به به در رو که باز کردم و داشتم به ارمیا توضیح می دادم در رو نبند داداشی نی نیه و می ترسه، دیدم ایلمان با لب خندون نشسته توی کابینت و داره با ذوق به در نگاه میکنه. خیالم راحت شد و باز رفتم دنبال آشپزیم. خلاصه بعد از کمی بازی دست کشیدن و حالا هر کدوم...
19 آبان 1392

کربلا

جمعه 10/8/92 مامانی و آقا جون گل به سلامتی رفتن کربلا. خوش به حالشون. خدا رو شکر. خیلی ذوق داشتن و همیشه دلشون می خواست برن. ارمیا طفلی فکر می کرد ما هم می خواییم سوار هواپیما بشیم. همش توی راه رفتن به فرودگاه می گفت مامان بریم سوار هواپیما بشیم و بریم توی آسمون. ایلمان آبمیوه شو ریخت روی شلوار ارمیا و کولوچه عسلیم ناراحت شد و گفت: مامان آخه شلوارم خیس شده، هواپیما خیس میشه. الهی بگردم. انقدر در مورد هواپیما و خلبان و ... سوال می کرد که مخم سوت کشید. بعد که مامانی و آقاجون رفتن، خورد توی ذوقش که چرا ما سوار نشدیم. توی راه برگشت نگه داشتیم تا هواپیما ها رو توی فرودگاه ببینه و همینطور هم سوال پشت سوال. خلاصه ان...
15 آبان 1392

تقلید

این روزها هر کاری ارمیا می کنه ایلمان هم باید اون کار رو انجام بده و اگر این کار رو نکنه جا می مونه والا. ارمیا همش میره بالای اوپن میشینه و ایلمان هم با ناراحتی اشاره می کنه که باید بره اون بالا. وقتی توی بغله چنان خودش رو به طرف اوپن می کشونه تا بره اونجا بشینه و بازی کنه و البته با ادویه جات. وقتی ایلمان توی بغلمه و دارم دستم رو می شورم، اون هم مثل من خودش رو از توی بغلم آویزون می کنه تا دستش برسه به آب و مثل من دستش رو بشوره. ارمیا که می خواد نقاشی کنه، اون هم باید نقاشی کنه. خلاصه که خیلی با نمک شده جوجه بلا. دیروز ارمیا داشت کشمش می خورد و به ایلمان هم می داد، بعد که دید ایلمان می خواد به هم بریزه، رفت و مثل ...
8 آبان 1392

اندر بازیگوشی های کولوچه ها

 از دست این دو تا شیطونک نمی دونیم چه کار کنیم، تازگی ها که میریم بیرون، کنجکاوی های ارمیا و دست زدنش به ویترین مغازه ها یه طرف و وول زدن ایلمان و جیغ و دادش برای پایین اومدن از بغل و راه رفتن و دیگه بغل نیومدنش هم یه طرف. پاک آدم رو کلافه می کنن. البته اجازه می دیم که ایلمان خودش تاتی کنه و تجربه کنه ولی این تجربه گاهی انقدر طول می کشه که   ارمیا رو هم باید از توی ویترینها بکشیم بیرون. واااااااااااای. توی پارکینگ کلی دنبال هم می کنن و نمیان توی آسانسور و باید به زور ببریمشون. البته اینجا داریم میریم بیرون. می خواستن این رقص نورها رو بگیرن. بابایی دید ول کن معامله نیستن، به ارمیا گفت بدو بر...
6 آبان 1392

شیطنت های کولوچه ها

ارمیا بلاچه مامان تازگی ها هر کاری توی مهد انجام میدن، میاد و توی خونه اجرا می کنه. در هفته یک روز ژیمناستیک دارن و یک روز هم به قول خود ارمیا آقای آهنگساز یا آقای موسیقی میاد و براشون آهنگ می زنه و شعر می خونن و ارمیا هم یه چیزی برمی داره و می گیره جلوی دهنش و شروع می کنه به خوندن و با یه شیئی هم می زنه به میز کنسول بیچاره و مثلا آهنگ می زنه. ایلمان هم که همش نانای نای می کنه و دل مامان و بابا رو شاد می کنه. بلا شده برای خودش. آخه مامانم چقدر جمع کنم و شما کولوچه ها بریز و بپاش کنین؟ دیروز تا اسباب بازیها رو جمع کردم، 5 دقیقه نشد که آقا ارمیا رفت و داشت دنبال یه ماشین می گشت و باز همه رو ریخت از سبد بیرون. گفتم مامان خسته م...
1 آبان 1392

درد و دل کولوچه ای

دیشب موقع خواب: ارمیا: مامان نی نیا منو دوست ندارن.                     مامان: چرا گلم دوست دارن. ارمیا: آخه اونا لباسمو خراب کردن. و بعد رفت اتاقشو و لباسی رو که تازه براش گرفتیم و اولین روزی بود که می پوشید رو آورد و دیدم بند کلاهش رو کشیدن و فقط کلاهش جمع شده. مامان: اشکال نداره عسلم می خواستن باهات شوخی کنن و دوست بشن. ارمیا: نه مامان اونا منو دوست ندارن، منو می زنن. من بزنمشون؟ مامان: نه ناز مامان زدن خوب نیست باهاشون دوست بشو. برو پیش خاله نسترن وایسا و اگر اذیت کردن بهش بگو. ارمیا:  ( با...
28 مهر 1392

تولد علی

خوب این هم از تولد علی که توی مهر ماه بود و تا حالا نشده بود پست مربوط بهش رو بگذارم. تولد علی هم خونه مامانی بود. ایشالله همیشه سلامت باشه و بهترین لحظات رو توی زندگیش تجربه کنه. این هم کادوی ارمیا و ایلمان به پسر خاله گل ایلمان رو سرگرم کردیم تا به کیک انگشت نزنه ...
28 مهر 1392

یازدهمین ماهگرد تولد ایلمان ( عید قربان )

قبل از هر چیز با تاخیر عید قربان رو به گل پسرهای خودم و همسری و همه دوستان خوبم تبریک می گم. روز خیلی خوب و به یاد ماندنی برای من همسری بود، چون یازدهمین   ماهگرد تولد ایلمان بود و تصمیم گرفتیم چون تولد یک سالگیش ( 24 آبان ) توی ماه محرم و مصادف با تاسوعا و عاشوراست، توی این عید سعید یه کیک بگیریم و یه جشن کوچولوی خودمونی خونه مامانی داشته باشیم. ایشالله 14 دی ماه که تولد ارمیاست، تولد 2 تا کولوچه ها رو اون روز جشن میگیریم. این از حمام روز عید. عافیت باشه کولوچه های شیرینم   نمی دونستیم شمع چند رو باید بگذاریم روی کیک بنابراین 2 تا از این شمعها رو گذاشتیم که مثلا یازدهه. ...
27 مهر 1392

من پلیسم. دستها بالا

بهتره فرار کنم بعدا نوشت: فردا چهارشنبه ٢٤/٧/٩٢   عید قربان و ماهگرد کولوچه خوشمزه مامانه. خوشحالم که این دو با هم مصادف شدن. دیگه به تولد یک سالگی ایلمان مامان داریم نزدیک میشیم ولی طفلی جوجوی من تولد یک سالگیش با تاسوعا و عاشورا همزمان شده و تصمیم گرفتیم تا تولدش رو با تولد ارمیا توی یک روز جشن بگیریم. انشاءاله.   ...
23 مهر 1392