ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

بابای خلاق

واقعا همسر گلی دارم. خدا رو شکر که انقدر با صبر و حوصله با بچه ها بازی می کنه. اعتراف می کنم که من یکی حوصله کمتری دارم. بازیهایی که بابایی خلاقیت به خرج داده و  اختراع کرده یکی گاو وحشی بازی و اون یکی هم سرسره بابایی سازه . همسری گفت برو اینها رو بگذار توی وب تا باباهای دیگه با بچه هاشون از این بازیها کنن که خیلی هیجان انگیزه و مطمئنن خوششون میاد. این گاو بازیهای توی شهربازیها رو دیدین که هر لحظه حرکتش تند تر میشه و باید محکم بشینی تا نیفتی. این نوعش رو هم ببینین. تشک های مبلهامون شدن آقا گاوه . این هم یه روز دیگه   حالا میریم سرسره بازی. پشتی ها روی بابای...
22 دی 1392

تولد کولوچه ای ( مرحله دوم )

این هم تولد، همراه با پرهام گلی خاله. خواهر گلم، خودش یه کیک آورد و روش رو هم با موز و شکلات و اسمارتیز تزئین کردیم و پرهام هم هدیه ش رو که با پول خودش گرفته بود رو داد به ارمیا و انگار نه انگار که دیشبش پرهام خوابیده بود و تولد گرفته بودیم. ارمیا هم هدیه پرهام رو که یه کتاب بود رو داد بهش و هر دو کلی خوشحال شدن آی قرررررررررررربون نگاه کردن ایلمان برم من بعد هم شروع کردن اسمارتیزهای روی کیک رو خوردن   این هم 2 تا کتاب همراه با سی دی که من خریدم برای کولوچه هام. دیروز از بس سی دیش رو تماشا کردن دیگه من حالم داشت بد می شد. ...
16 دی 1392

تولد داداشی بزرگه ست

  امروز تولد 3 ساگی ارمیا کولوچه ست. صبح با مهد تماس گرفتم و تولد ارمیا رو براشون یادآوری کردم تا حال و هوای مهد رو تولدی کنن و ارمیا رو خوشحال کنن. هفته دیگه هم دوشنبه قراره با بچه های دیگه یه تولد توی مهد براشون بگیرن. امروز هم قرار شد یه جشن کوچولو براش بگیریم و جشن مفصلمون رو انشاءلاله سال آینده برای هر جفت کولوچه ها برگزار کنیم. فردا با عکسهای تولد میام.   ...
14 دی 1392

3 روز تا تولد کولوچه عسلی

چند روز پیش ارمیا داشت عکسهای عروسیمون رو نگاه می کرد. گفت: مامان من و ایلمان بازی می کردیم؟ چرا نیستیم؟ گفتم تو و ایلمانی پیش فرشته ها توی آسمونها بازی می کردین و وقتی که مامان عروس شد و بابا هم داماد. خدا گفت: ارمیا بدو برو پیش مامان و بابا که خیلی دلشون می خواد تو بری پیششون. بعد هم تو اومدی تو دل مامان و بعد هم به دنیا اومدی ، بعد از اون هم خدا به ایلمان گفت: بدو برو پیش ارمیا که حوصله ش سر رفته و داداشی می خواد تا باهاش بازی کنه. ایلمان هم بدو بدو اومد تو دل مامان و بعد هم امد خونمون. این چیزها رو که داشتم براش می گفتم: چنان خوشحال بود که با چشمهای گرد به من نگاه می کرد و گوش می کرد. حالا شنبه 14 دی ماه، 3 ساله میشه ...
11 دی 1392

آخه با همه چی بازی؟

می بینید روزگار ما رو. از دست این کولوچه ها که به اسباب و اثاثیه خونه هم رحم نمی کنن. اسباب بازی های خودشون دیگه دلشون رو زده و با اثاث خونه دائم مشغولن. از صندلی  میز غذا خوری گرفته ( به عنوان ماشین و قطار و کتاب خونه و ... ) تا آب کش و سبد و لگن و ... البته کاری هم ندارم. باید یه جوری سرگرم بشن دیگه. چه میشه کرد. توی هوای سرد که خیلی نمیشه بیرون رفت. بنابراین نباید خیلی هم سخت گرفت. قطار آقای ارمیاست دیگه. ایلمان رو هم سوار نمی کرد و داشت عروسک هاش رو می برد مهمونی اینجا ایلمان هم وارد عمل شد و با هم داشتن کارتون نگاه می کردن. ایلمانی هم که باز لواشک دستشه.     ...
8 دی 1392

بابایی 39 ساله شد

دیشب تولد همسری بود و تصمیم گرفتم تا یه جشن 4 نفره بگیریم و یه شب به یاد موندنی رو با کولوچه ها براش درست کنیم و خوش بگذرونیم. وقتی بابایی از سر کار برگشت خونه ارمیا رفت جلوی در و همون طور که بهش یاد داده بودم شروع کرد به دست زدن و شعر تولدت مبارک رو خوندن. بابایی طفلی چنان ذوق کرده بود که شروع کرد کولوچه ها رو بوسیدن و بعد طبق نقشه قبلی حاضر شدیم و شام رفتیم بیرون و بعد هم یه کیک کوچولو گرفتیم و اومدیم خونه تا جشنمون رو کامل تر کنیم. از وقتی که ازدواج کردیم، هر سال مطابق سالهای مجردی همسری، خونه مامانش تولد رو برگزار می کردیم، امسال همسری گفت که دیگه باید فقط برای بچه ها تولد بگیریم و جشن خودمونی کافیه. ...
4 دی 1392

تولد باباییه

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . "همسر گلم تولدت مبارک" خوب کولوچه های من، امروز 3/10/92 تولد باباییه و باید یه روز به یاد موندنی رو براش به یادگار بگذاریم. یه کادوی کوچولو هم براش گرفتیم که امیدوارم خوشش بیاد. پس امشب پسرهای خوبی باشین و کمتر شیطنت کنین. یه چند تا عکس هم ار بابایی و کولوچه ها با سفره یلدا توی هایپرسان می گذارم که خالی از لطف نیست.     ...
3 دی 1392

مامان چی الیدی؟ ( خریدی )

    این روزها تا می رسم خونه، این دو تا کولوچه خوشمزه مامان سریع میان سراغ کیفم تا ببینن براشون چه خوراکی خریدم. گاهی ارمیا بهم زنگ می زنه و می گه مامان لواست اسل ( لواشک بخر ). همیشه هم منتظر لواشکن. انقدر که من سر این دو تا ووروجک لواشک و تمبر هندی و آلوچه و ... خوردم، انگار رفته توی خونشون و اگر نخورن لواشک خونشون کم میشه. ایلمان که لواشک و یا آب نبات چوبیش رو هم دستش میگیره  و بعد شروع می کنه به شیر خوردن. گاهی هم وسط شیر خوردنش یه لیس به لواشک و یا آب نباتش می زنه و بعد دوباره شیر می خوره. همیشه هم ارمیا باید خودش اون پلاستیک روی لواشک رو باز کنه و بعد به داداشی هم بده. ایلمان هم توی ا...
25 آذر 1392

مسواک

تا الان چند بار برای ارمیا مسواک و خمیر دندون گرفته بودیم و هر بار مسواک بیشتر از اینکه استفاده شه، باهاش بازی میشد و بعد هم آلوده و مجبور می شدم بندازمش توی سطل آشغال. این دفعه که رفتیم و مسواک گرفتیم با کمال ناباوری، آقا ارمیای گل هر شب قبل از خواب مسواک می زنه و البته با کمک من و یا بابایی و دندونهاش انقدر سفید و خوشگل شده که دلم می خواد همش دندونهاش رو چک کنیم. خودش هم خیلی خوشحاله و بعد از مسواک دندونهاش رو به ما نشون میده و با خوشحالی میگه : ببین دندونهامو. از بس بچه های اطرافمون مثل علی و سارا و متین و ... مجبور شدن توی سن کم دندونهاشون رو عصب کشی کنن، چشمم ترسیده بود. ولی خا رو شکر ارمیا خوب با مسواک کنار اومده. اینجا ت...
20 آذر 1392