مسواک
تا الان چند بار برای ارمیا مسواک و خمیر دندون گرفته بودیم و هر بار مسواک بیشتر از اینکه استفاده شه، باهاش بازی میشد و بعد هم آلوده و مجبور می شدم بندازمش توی سطل آشغال. این دفعه که رفتیم و مسواک گرفتیم با کمال ناباوری، آقا ارمیای گل هر شب قبل از خواب مسواک می زنه و البته با کمک من و یا بابایی و دندونهاش انقدر سفید و خوشگل شده که دلم می خواد همش دندونهاش رو چک کنیم. خودش هم خیلی خوشحاله و بعد از مسواک دندونهاش رو به ما نشون میده و با خوشحالی میگه : ببین دندونهامو.
از بس بچه های اطرافمون مثل علی و سارا و متین و ... مجبور شدن توی سن کم دندونهاشون رو عصب کشی کنن، چشمم ترسیده بود. ولی خا رو شکر ارمیا خوب با مسواک کنار اومده.
اینجا توی پارکینگ منتظر بودیم تا بابایی از راه برسه و بریم بیرون برای خرید. آخه بچه ها شیطونی می کردن و تصمیم گرفتم ببرمشون توی پارکینگ، تا بابایی میرسه کمی اونجا بدو بدو کنن و بازی کنن.
همش به مسواک و خمیر دندونش نگاه می کرد و با خودش صحبت می کرد
یه مسواک هم دادیم دست ایلمان تا برای داداشی رو از دستش نگیره و اوون هم مشغول شد
چه لمی هم داده خوشگل مامان، پاشو ببین کجا گذاشته
پای راستش رو داشته باشین. آخه کولوچه هست یا نه. قربونش برم.
بعد هم بیرون روی این سکو انقدر بدو بدو کردن که دیگه من یکی خسته شدم. طفلی بابایی هم که باید باهاشون می دوید تا یه وقت شیطونک ها نیوفتن.
بعضی وقت ها هم روی همون سکو همدیگرو بغل می کردن و می افتادن روی هم و غش غش می خندیدن. من هم همش می ترسیدم بیفتن زمین. لباسهاشون هم که خودتون حدس بزنین بعد از این همه شیطنت چه به روزشون میاد.