بابایی 39 ساله شد
دیشب تولد همسری بود و تصمیم گرفتم تا یه جشن 4 نفره بگیریم و یه شب به یاد موندنی رو با کولوچه ها براش درست کنیم و خوش بگذرونیم. وقتی بابایی از سر کار برگشت خونه ارمیا رفت جلوی در و همون طور که بهش یاد داده بودم شروع کرد به دست زدن و شعر تولدت مبارک رو خوندن. بابایی طفلی چنان ذوق کرده بود که شروع کرد کولوچه ها رو بوسیدن و بعد طبق نقشه قبلی حاضر شدیم و شام رفتیم بیرون و بعد هم یه کیک کوچولو گرفتیم و اومدیم خونه تا جشنمون رو کامل تر کنیم.
از وقتی که ازدواج کردیم، هر سال مطابق سالهای مجردی همسری، خونه مامانش تولد رو برگزار می کردیم، امسال همسری گفت که دیگه باید فقط برای بچه ها تولد بگیریم و جشن خودمونی کافیه.
و این شد نتیجه:
ایلمان چه دستی می زنه. جوجه بلا
این هم کادو. یه کمر بند چرم. اصله اصله ها
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی