درد و دل کولوچه ای
دیشب موقع خواب:
ارمیا: مامان نی نیا منو دوست ندارن. مامان: چرا گلم دوست دارن.
ارمیا: آخه اونا لباسمو خراب کردن. و بعد رفت اتاقشو و لباسی رو که تازه براش گرفتیم و اولین روزی بود که می پوشید رو آورد و دیدم بند کلاهش رو کشیدن و فقط کلاهش جمع شده.
مامان: اشکال نداره عسلم می خواستن باهات شوخی کنن و دوست بشن.
ارمیا: نه مامان اونا منو دوست ندارن، منو می زنن. من بزنمشون؟
مامان: نه ناز مامان زدن خوب نیست باهاشون دوست بشو. برو پیش خاله نسترن وایسا و اگر اذیت کردن بهش بگو.
ارمیا: ( با لبخند رضایت آمیز ) باشه مامان.
و کم کم خوابش برد.
این هم چند تا عکس از بازی کولوچه هام
ایلمان از ارمیا آوزون شد و ارمیا هم نقش بر زمین و ایلمان هم پا به فرار
اینجا هم ارمیا داشت پاهای ایلمان رو نوازش می کرد. همیشه میگه ایلمان پاهاش کوچولوهه.
ایلمان شیطون هم انگشتش رو می کنه تو دهن ارمیا تا داداشی گازش بگیره و بخندن
الهی فدای دل مهربون هر دوتاتون بشم من تنهایی.