شکار کولوچه ها
چند روز پیش کولوچه های خوشمزه مامان رفته بودن زیر مبل و داشتن با هم صحبت می کردن. ارمیا هم قربون صدقه ایلمان می رفت. شاید باور نکنین ولی شنیدم داشت به ایلمان می گفت: فدات بشم الهی. قربونت بشم الهی.
واقعا داداشی رو دوست داره و نگرانش هم میشه. گاهی که ما از آسانسور پیاده میشیم ، ایلمان باز می پره توی آسانسور و خودش رو لوس می کنه تا ما التماس کنیم که بیاد بیرون. ارمیا هم نگران که نکنه آسانسور بره پایین و ایلمان بمونه توش. واقعا با نگرانی به من میگه مامان ایلمانو بیارش بیرون الان میره پایین و خدای نکرده آقا دزد می برش.( خدای نکرده رو داشتین )
یا وقتی می بینه ایلمان یه چیزی رو نداره، می گه: مامان ایشالله یه دونه آبیشو براش اسلیم (بخریم
خدا رو شکر داداشهای خوبی هستن و ایشالله بزرگ که شدن یار و یاور هم باشن.
البته دعواشون هم میشه ها. ولی زیاد طول نمی کشه و با میانجگری مامان و بابا صلح برقرار میشه.
اینجا ایلمان فهمید دارم عکس می گیرم و بعد هم داداشی مطلع شد
چون پای ایلمان گیر می کرد لای چرخ و اوخی می شد بابایی بالش گذاشت تا جوجومون نگران نشه