ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

زيارت قبول

 ارميا ، كولوچه عسلي مامان براي اولين بار رفت حرم حضرت عبدالعظيم ( ع )  ، براي زيارت. البته تا قبل از اين بارها من و بابايي گل پسر رو برده بوديم تا دم در حرم ولي پياده نشده بوديم و از همون توي ماشين سلام داده بوديم. چون ارميا كوچولو بود و بهتر بود توي شلوغي نره. ولي بالاخره آقا پسملي ما رفت زيارت و بهت زده و جالب همه جا رو نگاه مي كرد. اين همه آدم اين جا چه كار مي كنن؟؟!! زرق و برق حرم هم براش جالب بود و توجهشو جلب كرده بود. خلاصه خيلي سريع زيارت كرديم و تا ارميا كلافه نشده برگشتيم.  زيارت ...
5 مهر 1390

چه سفري شد !!!

  سلام . جونم براتون بگه كه من و همسري و البته پسملي جون تصميم گرفتيم جمعه بريم طرف آبعلي و بعدش هم آب اسك و بعد هم آمل و يك شب موندن و فرداش هم برگشتن طرف تهران. خوش و خرم راه افتاديم و رفتيم. از دو راهي دماوند - فيروزكوه و آبعلي كه گذشتيم ديديم ترافيكيه. نزديك شديم ديديم،‌ بلللللللللللللله آقا پليس هاي محترم راه رو بستن و جاده آبعلي رو يك طرفه كردن. خلاصه برگشتيم  و رسيديم به همون دو راهي و رفتيم طرف دماوند. ديديم از اونجا هم به طرف آبعلي راه داره ،‌ تو دلمون به آقا پليس ها خنديديم و گفتيم هه هه راه مي بندين؟ ما راه ديگه اي پيدا كرديم. خلاصه رفتيم و رفتيم ديدم اي بابا اين جاده رو هم به طرف آبعلي بستن...
3 مهر 1390

تعطيلات آخر هفته

  . .    ديروز من و همسري و ني ني گلي رفتيم يه پاساژ براي كمي خريد، ارميا جوني هم سوار يه اسب شد  و سواري كرد. مي گين نه نگاه كنين.           البته يه تمساح سواري   هم داشت ( قابل توجه خاله جون ها، عكس تمساح پيدا نكردم و نهنگ رو جاش گذاشتم. به خانوميه خودتون ببخشين. )     خلاصه بعدش هم رفتيم پارك و نهار رو اون جاخورديم. ارميا عسلي مامان اول كه رسيديم خواب بود و بعد كه بيدار شد تا دقايقي مات بود كه اين جا كجاست بعد تازه شيط...
26 شهريور 1390

هندونه خوري

 ارميا عسلي مامان عاششششششششششششق هندوانه ست.    يك شب يه به قول معروف يه شتري يا به زبان بيييييييييگانه اسلايس از هندوانه بريدم و دادم بهش تا نوش جون كنه.   بعد از كلي هندوانه خوردن من و شوهري و بچه اي ، قاشق آوردم تا داخل پوستشو بتراشم و كمي هم از آبش بدم ني ني گلم بخوره ولي اين آقا جيگري ما حمله ور شد به پوست اون و با سر رفت توش ( از حول حليم رفت تو ديگ ) . خلاصه هر كاري هم كردم كه ازش بگيرم جيغ و داد راه انداخت . من هم ولش كردم تا از اين بازي جديدش سير بشه و لذت ببره و كمي هم اينجوري شو تجربه كنه. جونم بگه كه ، از فرصت استفاده كردم و ازش چند تا عكس گرفتم و چون همش حركت مي كرد ع...
23 شهريور 1390

خوبه دختر نشدي!!!

 قبلا گفته بودم كه كلوچه عسلي مامان عجيب عاشق لوازم آرايش و...              شده و يكي از وسايل بازي و سرگرمي ايشون همينه. اگربخوام ساكت يك جا بشينه تا كار مهمي انجام بدم ، ناچارا اين لوازم رو مي ريزم جلوش تا سايلنتش كنم. مي دونم كار درستي نيست ولي حواسم جمعه كه يك وقت اون ها رو توي دهنش نكنه. خلاصه عكس هاي اين پست رو همين موقع ازش گرفتم. يك عكس هم قبلا گذاشته بودم كه باز اين جا به نمايش مي گذارم.          راستي حال ارميا بهتر شده و فقط كمي گرفتگي بيني داره. از خاله هايي كه منو دلداري دادن جا داره همين جا تشكر ويژه كنم. ممممممممممنون....
23 شهريور 1390

اولين كلمات جيگر مامان در پايان 8 ماهگي

    الهي قررررررررررررررررررررررررررررررربون پسملم بشم كه داره سعي مي كنه حرف بزنه. دقيقا دو روز مونده بود به اين كه 8 ماهش كامل بشه ( 12/6/90 )   يعني 3 روز پيش گفت آبه و همين طور بابا . البته كلمه بابا رو نصفشو ميگه ( به بابا مي گه با ) آبه و آبه بازي رو خيلي دوست داره. توي پست هاي قبلي نوشته بودم كه هر وقت مي ريم حمام چقدر ذوق زده مي شه و گل از گلش مي شكفه و وقتي مي گذارمش توي وانش شالاپ شولوپي راه مي اندازه كه بيا و ببين. فكر كنم به همين خاطر هم اين كلمه رو زودتر ادا كرد. توي راه برگشت از مسافرت هم براي اين كه خواب از سر همسري بپره من چند بار چند تا ليوان آب يخ ريختم تو لباس بابايي و ارميا هم از جيغ باباي...
21 شهريور 1390

الهي بميرم گلم سرما خورده / عكس هاي آتليه رسيد

  پسر نازم ، مامان خيلي غصه داره.چرا مريض شدي عسلكم.    خاله ها ،ارميا 3 روزي مي شه كه سرما خورده و بدجور بينيش مي گيره و سرفه مي كنه و نمي تونه درست بخوابه. از چهارشنبه شب ارميا ساعت 12 شب از خواب بيدار شد و شروع كرد به گريه كردن و حس كردم حال نداره و تب كرده و جاييش درد مي كنه كه انقدر بي قراره. بابايي ساعت 2 شب رفت از داروخانه براش استامينوفن گرفت تا تبش بياد پايين.   تا صبح 3 ساعت بيشتر نخوابيديم و نوبتي ازش مراقبت مي كرديم ، قربون ناله هات برم مامانم كه دل آدم رو ريش مي كنه. صبح برديمش دكتر و دارو داد و گفت سرش سرما خورده . خيلي ناراحت شدم. تا فرداش يعني جمعه تبش بالا و پايين مي شد.   صبح ...
19 شهريور 1390

عيد فطر و سفرنامه زنجان و تبريز

چهارشنبه روز عيد فطر ، من و بابايي و ارميا به همراه ماماني رفتيم زنجان . يك شب مونديم خونه خالهء من ، ماماني رو گذاشتيم پيش خواهرش تا همديگه رو سير ببينن و با هم درد دل خواهرانه بكنن. راستي آقا جونم نتونست با ما بياد و موند تهران. من و بابايي و ارميا رفتيم تبريز خونه عمه كوچيكه ( عمه لیلا )  ارميا، عمو بزرگه ارميا و عزيز جون هم جدا از ما از تهران حركت كردن رفتن طرف تبريز . مقصد اول اونها ميانه بود. و اما توضيح و تفسير سفرمون. اول اينكه خدا رو شكر مي كنم كه امسال ارميا هم با ما بود و به ميمنت بودنش تصميم گرفتيم بريم سفر و خوش بگذرونيم. ما تصميم داشتيم يك شب بريم شمال و برگرديم ولي ...
15 شهريور 1390