اولين كلمات جيگر مامان در پايان 8 ماهگي

  الهي قررررررررررررررررررررررررررررررربون پسملم بشم كه داره سعي مي كنه حرف بزنه. دقيقا دو روز مونده بود به اين كه 8 ماهش كامل بشه ( 12/6/90 )  يعني 3 روز پيش گفت آبه و همين طور بابا. البته كلمه بابا رو نصفشو ميگه ( به بابا مي گه با ) آبه و آبه بازي رو خيلي دوست داره. توي پست هاي قبلي نوشته بودم كه هر وقت مي ريم حمام چقدر ذوق زده مي شه و گل از گلش مي شكفه و وقتي مي گذارمش توي وانش شالاپ شولوپي راه مي اندازه كه بيا و ببين. فكر كنم به همين خاطر هم اين كلمه رو زودتر ادا كرد. توي راه برگشت از مسافرت هم براي اين كه خواب از سر همسري بپره من چند بار چند تا ليوان آب يخ ريختم تو لباس بابايي و ارميا هم از جيغ بابايي ذوق مي كرد ،  من هم چند قطره آب مي پاشيدم تو صورت ارميا و روي پاهاش تا خوشحال تر بشه. ارميا هم اولين بار توي ماشين گفت آبه. خلاصه كه عاشششششششششششششششقتم مامانم.   بوس بوس

 الهي سخنگوي امور خارجه بشي. الهي استاد دانشگاه بشي و براي دانشجوهات سخنراني كني الهي مثل معني اسمت پيش مردم بزرگ باشي و الهي هزار تا آرزوي قشنگ براي تو كه همشونم برآورده بشه.

  خاله ها ، ديروز يعني 14/6 90 ارميا هشت ماهش تموم شد و امروز 8 ماه و يك روزشه. وجودش خونمونو پر بركت و نوراني كرده. ايشالله هميشه سالم و شيطون باشه. تولد هشت ماهگيت مبارك كلوچه فندوقي من.

 راستي ارميا الان 2 تا دندون موشي پايين داره كه با همون 2 تا دندونش همه چيز رو گاز گاز مي كنه. حتي انگشت منو. ياد گرفته كه اگر به ميوه اي چيزي گاز زد و تكه بزرگي رفت توي دهنش و نتونست قورت بده اونو تخ كنه بيرون. اولين دندون موشي آقا ارمياي گلم 10/تير/90 زد بيرون و 2 روز بعدش هم دندون كناريش نمايان شد. حالا از كجا به وجود دندونش پي بردم. ارميا انگشت منو كرد توي دهنش و حس كردم يه چيز تيز فرو رفت توي انگشتم، سريع چك كردم ديدم نوك دندون قشنگش زده بيرون.نمي دونين چه ذوقي كرده بودم.فرداش به كمك ماماني آش دندوني پختيم و نوش جان كرديم و به چند نفر هم داديم تا نوش جان كنن.خيلي خوش مزه شده بود. جاتون خالي.

 توي عكس هاي پايين دندون موشي ياش معلومن. 

اين عكس ها رو هم چون دوست داشتم همين جوري مي گذارم اين جا

 زشته مامان زبون درازی نمی کنن.

  كلوچه شكلاتي من مي تونه از حالت نشسته بره به چهار دست و پا و تازگي ها عكسش رو هم انجام مي ده.

  جوجه طلايي مامان چند روزي مي شه كه دستش رو مي گيره به همه چيز و بلند مي شه و بعد از خوشحالي مثل فنر بالا و پايين مي پره. بايد خيلي مواظب باشم تا نيفته.ديروز دستش رو گرفت به ميز تلويزيون و بلند شد و DVD رو كشيد كه بندازه زمين كه به داد دستگاه رسيدم. 

  وقتي توي آشپز خونه كار دارم ارميا رو هم مي گذارم توي رورواكش تا براي خودش تو آشپزخانه سير و سياحت كنه تا حوصلش سر نره. كشوها رو مي كشه بيرون و هر چي توشه مي ريزه زمين.سيب زميني و پيازها رو هم دونه دونه پخش زمين مي كنه و اگه حواسم نباشه مزه مزه هم مي كنه. شيطوني شده براي خودش. با خنده داد مي زنم نكن پسر، اون هم ذوق مي كنه و از خنده ريسه مي ره و به كارش ادامه مي ده.خلاصه كارهايي مي كنه كه بيا و ببين. مامان فداي قد و بالاش بشه ايشالله.  

دلم مي خواد مثل پروانه دورش بگردم و قررررررررربونش بشم.

پسرم قراره مشهور بشه. مي گين نه،‌ نگاه كنين.