چه سفري شد !!!
سلام . جونم براتون بگه كه من و همسري و البته پسملي جون تصميم گرفتيم جمعه بريم طرف آبعلي و بعدش هم آب اسك و بعد هم آمل و يك شب موندن و فرداش هم برگشتن طرف تهران. خوش و خرم راه افتاديم و رفتيم.
از دو راهي دماوند - فيروزكوه و آبعلي كه گذشتيم ديديم ترافيكيه. نزديك شديم ديديم، بلللللللللللللله آقا پليس هاي محترم راه رو بستن و جاده آبعلي رو يك طرفه كردن. خلاصه برگشتيم و رسيديم به همون دو راهي و رفتيم طرف دماوند. ديديم از اونجا هم به طرف آبعلي راه داره ، تو دلمون به آقا پليس ها خنديديم و گفتيم هه هه راه مي بندين؟ ما راه ديگه اي پيدا كرديم. خلاصه رفتيم و رفتيم ديدم اي بابا اين جاده رو هم به طرف آبعلي بستن. حالا آقا پليسه به ما خنديد.
ناراحت رفتيم به طرف چشمه اعلاء، رسيديم ولي انقدر شلوغ بود كه خوشمون نيومد. سوار شديم و گفتيم هرجاي خوب كه پيدا كرديم وايسيم حداقل ناهار بخوريم. روده كوچيكه بزرگه رو خورد. خلاصه از اونجايي كه خدا دوسمون داشت مسيري رو پيدا كرديم كه رسيديم به يه رودخونه و درخت و ... بساط ناهار رو پهن كرديم تا همسري غذا رو آماده كنه من هم تند تند سالاد رو درست كردم و دلي از عذا در آورديم. چند ساعتي نشستيم و به طرف تهران حركت كرديم . براي اين كه دلمون نسوزه دوغ آبعلي ( دوغ رو داشتين؟ به نظرتون اين بطري دوغه ؟ ) خريديم و كمي آلوچه ترش و ... ولي خوش گذشت. كلي خنديديم. حكمتش چي بود نمي دونم.
سعي مي كرديم جيگر مامان رو با چيزهاي مختلف سرگرم كنيم تا بابايي كارش رو انجام بده و غذا رو آماده كنه ،چون همش مي خواست به بابايي كمك كنه. چه شود!!
بابايي اجازه بده من هم كمك كنم. باور كن بلدم.
حالا كه اجازه ندادين من هم خاك بازي و گل بازي مي كنم.
بذار ببينم اين چوب و گل چه مزه اي دارن
واااااااااي ازدست اين گل پسملي. ديدم توي دهنش پر سياهي وگله. زود گفتم اخخخخه. از دهنش ريخت بيرون ولي همش خارج نشد كه. كلي آب دادم تا شايد بره پايين. چاره اي نبود. بعدش هم يه خيار دادم دستش تا سرگرم بشه.
جاتون خالي كمي هم هوا سرد و ملس بود. ولي براي اين كه ارميا جوني سردش نشه 2 تا سويي شرت تنش كردم.
اين هم بابايي در حال آماده كردن ناهار. دستش درد نكنه. خيلي به زحمت افتاد. داداشم مي گه اين وبلاگ ارمياست يا باباي ارميا؟ از بس كه من عكس هاي همسري رو مي گذارم. خوب دوسش دارم. بعدش هم اين وبلاگ يه دفترچه خاطره ست براي ارميا ، تا وقتي بزرگ شد ببينه و بخونه ، بايد هم عكس هاي بابايي جونش رو بگذارم ديگه.
ارميا جوني مامان در حال تماشاي درخت هاي خوشگل و نقشه كشيدن براي اين كه بره از روي زير انداز بيرون و شيطوني كنه. خلاصه همش داشتم مي گرفتمش تا يه جا بشينه.
بابايي بعد از ناهار ديد ارميا خيلي ذوق داره با گل و چوب ها بازي كنه، بنابراين اجازه داد تا بازي كنه و بعدش هم خوب دست هاشو شست تا به دهنش نزنه . طي بازي هم 4 چشمي مي پاييد كه كولوچه باز چيزي دهنش نگذاره. ببخشيد گل كه پشت و رو نداره.
توي راه بابايي براي خريد نگه داشت ، ارمياي شيطون اشاره كرد كه طبق معمول مي خواد جاي بابايي بشينه و رانندگي كنه، بعد هم توي راه همش غر مي زد كه بابايي جاش رو بده به اون. همش فرمون رو مي گرفت ، ماهم گفتيم تو دنده عوض كن. اون هم دستش رو گذاشت روي دنده و به بابايي تو دنده عوض كردن كمك كرد.
اين عكس ها هم براي ديروز يعني شنبه ست. مي خواستيم بريم مهموني.تا بابايي بياد ارميا كلي رانندگي كرد.