ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

افطاري خونه عزيز

من و همسري و ارميا آماده شديم بريم خونه عزيز ارميا يعني مادر همسري من براي افطار. ارميا هم خوشحال و خندان لباس قشنگشو كه دختر دايي عزيز من از مكه براش آورده بود رو پوشيده بود و منتظر آماده شدن ما بود. مي دونيد كه معمولا آقايون عقيده دارن كه خانم ها دير آماده مي شن ولي نميدونن كه خودشون بيشتر طولش مي دن و به قر و فرشون مي رسن و 6 ساعت لباس هاي اطو شده رو دوباره خط مي اندازن تا بتونه هندونه رو قاچ بده. ارميا هم منتظر بود تا بالاخره كار ما تموم شه و بريم ددر. توي عكس ها مي بينين كه كم كم پيشي من خوابش گرفته و خميازه مي كشه و ...                  &nb...
13 شهريور 1390

عافيت گلكم

بعد از كلي آبه بازي توي حمام كه تقريبا 1 ساعتي طول كشيد، عسل مامان، پسرمامان آماده لباس پوشيدنه. قربون جوجه طلايي خودم بشم كه دلم مي خواد بهترين و شادترين لحظات رو براش به وجود بيارم. عافيت باشه. ايشاالله حمام داماديت . خدايا يعني من اون روز رو خواهم ديد؟؟؟ چه نقشه ها كه براش ندارم. حالا همه بهش بگين ماشاالله ، كولوچه مامان چشم نخوره ها ، يادتون نره ها. ...
8 شهريور 1390

مهموني خونه عمه بزرگه

يه شب قبل از افطار من و همسري و ارميا رفتيم خونه عمهء ارميا براي ديد و بازديد و احوال پرسي شوهر عمه كه چند وقته بيمار شده كه انشاءاله خدا لطفشو شامل حالش بكنه و ايشون رو شفا بده. خلاصه ارميا هم عمه اي رو ديده بود و خودشو لوس مي كرد و به قول خودمون بغبغو مي كرد. گاهي هم ببري مي شد و غرش سر ميداد تا دلبري كنه. اين چند تا عكس رو توي اين حالت ها بابايي گرفت ومن هم ميگذارم توي وبلاگش تا خاله ها ببينن.     ...
7 شهريور 1390

بازي بازي و باز هم بازي

ا ين آقا ارمياي ما عاشق بازيه. گاهي اوقات چنان خوابش مياد كه چشماش خمار و قرمز شده ولي تا مي فهمه كه به فكر خوابوندنش اوفتاديم داد و بي داد راه مي اندازد.   و التماس آميز ميون گريه هاش شيطنت مي كنه و مي خنده تا ما رو گول بزنه و باز هم باهاش بازي كنيم. يكي از بازي هايي كه دوست داره اينه كه بگذاريمش توي تختش و اسباب بازي هاي مورد علاقش رو بريزيم دورش.   كه يكي از اون اسباب بازي ها كه نمي شه گفت اسباب بازيه، چتره .   الهی قربون اون خندش برم. دیدید چقدر خوشحال شد؟ دیشب از اون شبها بود. ساعت ٩:٣٠ خوابید و ١١:٣٠ بیدار شد و شروع کرد به بازیگوشی. من و بابایی هم ...
6 شهريور 1390

ارميا در نقش ببري و ...

ارميا جديدا ببري مي شه و صداي ترسناك درمياره و مي خواد همه رو بترسونه. ماشاالله خيلي شيطون شده. قربونش برم الهي . دلم مي خواد وقتي اين اداها رو از خودش درمياره بخورمش. تا بهش می گیم ارمیا ببری شو یا ببر خطرناک، سریع صدشو می اندازه توی گلوش و غرش می کنه. ناگفته نمونه اینکار رو البته ظریف ترشو پرهام انجام می داد و ارمیا در حد خشنشو انجام می ده.       البته  اینجا ارمیا در نقش شیر مهربونه. نمی دونم چرا غرش نمی کنه.             ...
6 شهريور 1390

رانندگي چه كيفي داره 2

از دست اين آقا ارميا كه عاشق ماشين و رانندگي شده. بازم چندعكس در روزهاي مختلف از ارميا در حال رانندگي گرفتم كه علاقه شديدش رو نشون بدم. اينم از ارمياي عشق ماشين . برو كنار آقاهه نوبت منه كه از اين جا رد بشم. خوب حالا مي رم دنده 2 .   ...
6 شهريور 1390

سبد بازي

از وقتي كه من برگشتم سر كار و ارميا پيش ماماني مي مونه، با هم بازي هاي مختلفي انجام مي دن كه يكي از اون ها بازي با سبده كه ارميا خيلي خوشش اومده. با سبد دالي بازي مي كنن يا اين كه ماماني سبد رو روي سر ارميا مي گذاره و ارميا برمي داره و ...يك روز كه ماماني سبد آبي رنگ رو داد دست ارميا من از ماجرا خبردار شدم و ديدم ارميا باهاش دالي موشه كرد. خيلي ذوق كردم و به مامانم گفتم ببين ارميا چه كار مي كنه و ماماني گفت ما با هم از اين بازي ها زياد مي كنيم. ارميا از لوازم آشپز خونه بيشتر خوشش مياد مثل كفكير و ملاقه و سبد و ...    شيطون مامان تسبيح ماماني رو هم ازش گرفته. ...
6 شهريور 1390

رانندگی چه کیفی داره

هر وقت من و بابایی و ارمیا می ریم بیرون به محض این که بابایی به هر دلیلی از ماشین پیاده می شه ارمیا منو متوجه می کنه که می خواد بشینه جای بابایی و رانندگی کنه. جالبه پسرها از همون بچگی به این کار علاقه نشون می دن. این هم عکسهای ارمیا در حال رانندگی. مامان رانندگی بهم میاد؟ یادم باشه به بابایی بگم اینو عوض کنه یا برش داره جلوی دست و پام رو گرفته. ...
6 شهريور 1390