ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

روزهای گرم خردادی

یه شب ایلمان بلا داشت تمرین قیچی کردن می کرد و دید من دارم کاهو می شورم به زور چند تا کاهو گرفت و رفت و نشست به قیچی کردن. دیدم ابتکار جالبیه و کاهوهای پلاسیده رو دادم تا تمرین کنه. این هم از هفت خرداد که تولد من بود و همسری از دانشگاه با سورپرایز اومد خونه. بدون شرح از مرد کوچک تازگی ها تا می خوایم پامون رو از خونه بگذاریم بیرون این ووروجک ها چرخهاشون رو هم برمی دارن. ایلمان هم که به زور دوچرخه ارمیا رو صاحب میشه و سوار میشه. (محوطه فروشگاه هایپر سان ) ارمیای طفلی با واکر ایلمان ارمیا پشت ایلمان سوار شده بود. از دس...
17 خرداد 1394

سفر زنجان، اردیبهشت 94

سه شنبه 29/ اردیبهشت/94 صبح طبق معمول راه افتادم برم اداره که حس کردم سرگیجه دارم و حالم خوب نیست، با این حال خودم رو دلداری دادم و رفتم ولی توی مترو حالم بد شد و سرم بی حس شد، و باز فشارم افت کرد. ایستگاه طالقانی پیاده شدم و برگشتم خونه. دکتر هم برام آزمایش نوشت و بعد با همسری تصمیم گرفتیم تا بریم زنجان و آب و هوایی عوض کنیم. خلاصه بعداز ظهر حدود ساعت 5 راه افتادیم. ابتدای راه دیدیم کولوچه ها کمی خسته شدن و همسری رفت طرف کردان و  کنار رودخونه نیم ساعتی نشستیم و بعد راه افتادیم. ایلمان تا نزدیک سلطانیه خواب بو د و ارمیا هم برای خودش بازی می کرد و شعر می خوند. غروب زیبای آز...
2 خرداد 1394

روز پدر و باغ پرندگان

اول از همه روز پدر رو به آقاجون گلم و همسر بهتر از جانم تبریک میگم و همیشه دعا می کنم که سایشون بالای سر من و بچه هام باشه و خدا همه باباهای مهربون رو همیشه سالم و زنده نگه داره. آمین. من هم یه کیک کوچولو گرفتم و رفتیم خونه مامانی تا برای مردهامون جشن بگیریم. مامانی که برای همه مردها همچنین ارمیا و ایلمان که مردهای کوچولو هستن هدیه گرفته بود. دستش درد نکنه. جوجه هام کلی ذوق کردن که دیدن مرد هستن. ارمیا گرمش بود و شلوارش درآورده بود و نمی پوشید کادو من به همسری یه گوشی بود و مامانی هم براش عطر گرفته بود. شنبه هم رفتیم باغ پرندگان و بیرون باغ غذامون رو خوردیم تا خوب بگردیم ...
14 ارديبهشت 1394

موزه حیات وحش دارآباد

دیروز جمعه 4 اردیبهشت 94  بعد از صبحانه راه افتادیم و رفتیم موزه حیات وحش دارآباد. هوا انقدر عالی و بهاری بود که آدم کیف می کرد. نهار رو توی راه خوردیم و تا بعد از ظهر ساعت 5 توی محوطه موزه چرخیدیم. خلوت و امن و خوب بود. خیالمون از بابت بچه ها راحت بود. برای خودشون بازی می کردن . همسری همش در حال فیلم گرفتن از بچه ها بود وقتی داخل موزه رفتیم و ارمیا و ایلمان دیدن که حیوونها رو خشک کردن خیلی ناراحت شدن و انقدر سوال کردن که واقعا نمی دونستیم چی بگیم. دلشون برای اونها سوخته بود و اول با ناراحتی نگاهشون می کردن. از چهره ایلمان معلومه. ...
5 ارديبهشت 1394

روزهای سال نو 94

این هم از عکس های عید 94 که با تاخیر فراوان می گذارم. این هم هفت سین مامانی و بلوزهایی که مامانی برای نوه ها خریده بود و اما تولد پرهام که شب عید بود دایی مهدی گل کلی برای هممون کادو خریده بود و همگی ذوق کردیم. خواهر گلم و خانواده خوبش و آقا جونم این هم آقای همسر ...
15 فروردين 1394

جشن عید نوروز مهد

روز 5 شنبه 21 اسفند دعوت داشتیم کانون سمیه برای جشنی که مهد گرفته بود. به ارمیا و ایلمان که خیلی خوش گذشت. البته از 9 صبح شروع میشد و ما 10 رفتیم. جالب بود. زیاد نتونستم عکس بگیرم. همه مامان و باباها هم اومده بودن و من و کولوچه ها هم رفتیم و دوست گلم رنا رو توی محوطه با دختر نازش نهال دیدیم و بعد با هم رفتیم داخل سالن. خاله سمانه عزیز مربی کلاس ارمیا و کسری دوست صمیمی ارمیا توی مهد منتظر بودیم تا همسری بیاد دنبالمون و بچه ها کلی بازی کردن   این هم هفت سین مهد سلمونی عید کولوچه ها. ارمیا صبح با بابا رفته بود و ایلمان رو بعد از ظهر با هم بردیم ...
23 اسفند 1393