سفر زنجان، اردیبهشت 94
سه شنبه 29/ اردیبهشت/94 صبح طبق معمول راه افتادم برم اداره که حس کردم سرگیجه دارم و حالم خوب نیست، با این حال خودم رو دلداری دادم و رفتم ولی توی مترو حالم بد شد و سرم بی حس شد، و باز فشارم افت کرد. ایستگاه طالقانی پیاده شدم و برگشتم خونه. دکتر هم برام آزمایش نوشت و بعد با همسری تصمیم گرفتیم تا بریم زنجان و آب و هوایی عوض کنیم. خلاصه بعداز ظهر حدود ساعت 5 راه افتادیم.
ابتدای راه دیدیم کولوچه ها کمی خسته شدن و همسری رفت طرف کردان و کنار رودخونه نیم ساعتی نشستیم و بعد راه افتادیم. ایلمان تا نزدیک سلطانیه خواب بو د و ارمیا هم برای خودش بازی می کرد و شعر می خوند.
غروب زیبای آزاد راه تهران - زنجان
ایلمان از خواب بیدار شده بود و ارمیا باهاش شوخی می کرد
ساعت حدود 10 و نیم بود که رسیدیم و مامانی منتظرمون بود. آخه مامانی هم اونجا بود. و ارمیا از ذوقش نمی دونست چه کار کنه. شام رو هم رو هوا و بپر بپر خورد.
اینجا رو بروی خونه مادر بزرگ خوبم ننه جونه. یادش بخیر، بچه که بودیم این جا یه رودخونه خیلی بزرگ و پر آبی بود که الان عرضش خیلی کم شده.
ارمیا و ایلمان مدام اگل شقایق برام می چیدن و می گفتن مامان روزت مبارک، هنوز تو روز مادر موندن.
یه روز هم رفتیم شاه بولاغی
اینجا هم خونه باغ خاله گلمه
مامانی چند تا چاقاله چیده بود
مامانی هم با ما برگشت تهران. ایلمان خوشو برای داداشش لوس کرده بود خوابیده بود رو پای اون
سفر فوق العاده خوبی بود و از بس خنک که چه عرض کنم سرد بود روحمون تازه شد.