خدا رو شکر
دیشب کولوچه مامان حالش خیلی بهتر بود. بردمش یه حمام گرم تا کمی سبک بشه، البته بابایی همش می گفت نبر می ترسم بدتر شه ولی حس کردم بخار آب براش خوبه و بینیش رو باز می کنه. خوب هم شد. شب رو خوب خوابید. خدا رو شکر. امیدوارم هیچ نی نی گلی مریض نشه. آمین.
یه چیز جالب بگم، ارمیا وقتی عطسه می کرد برای اینکه ناراحت نشه و درد یادش بره من با خنده بهش می گفتم ارمیا چی گفت ؟ گفت هچه ( با فتحه روی ه ) .طفلی عسل مامان فکر کرده بود باید بعد از هر عطسه این کلمه رو هم بگه. یه بار توی خواب عطسه کرد و با همون چشم بسته بعد از عطسه با زبون خودش گفت هکه. خندم گرفت.الهی بگردم عروسکم شرطی شده بود.
این چند وقت هیچ عکسی از عسلم نذاشتم. چند تا عکس از فایل عکسهاش پیدا کردم که برای همین ماهه یعنی بعد از تولد یک سالگیش که توی این پست می گذارم.
ببینین چه پسملیه، به مامانش کمک می کنه.
قربون خنده قشنگت. داره خودش رو لوس می کنه.
می بینید تو رو خدا رفته توی کابینت خونه مامانی نشسته. انقدر که این ظرف هارو میریزه بیرون و دوباره می گذاره توی کابینت که حد نداره. تازه یکی دوبار مامانی در کابینت رو هم بست و ارمیا موند اون تو. فکر کردم بترسه ولی کلی خوشحال شده بود.
بهش می گم ارمیا بخند . میگه هاها، هاها
هفته پیش رفتیم شام بیرون. مگه میشه با این شیطونک. خودتون ببینین.میز ما از همه کثیف تر شده بود، طوری که رومون نمی شد بین این همه باکلاس نما، این میز این جوری بهم ریخته باشه.