جشن تولد بابايي
شنبه 3 دي تولد بابايي بود و كلي از ظهر تا خود شب من و بابايي و ارميا گشتيم و گشتيم تا كادويي رو كه مي خواستم براش بگيرم رو خريداري كنيم. ولي اون چيزي رو كه مي خواستم رو پيدا نكرديم كه نكرديم. مي دونستم قراره چي بگيرم ولي هر مغازه اي كه مي رفتيم هيچ كدوم به دلم نمي نشست.
حالا مي گين مگه چي مي خواستم بگيرم؟
مي گم ولي به وقتش.
خلاصه قرار بود كادو رو بگيريم و بريم خونه مامان همسري تا تولد رو برگزار كنيم ولي چون نگرفته بوديم جشن موكول شد به يكشنبه يعني ديشب.
ديروز كادو رو گرفتيم و يه كيك خوشگل و يه شاخه گل سرخ و پيش به سوي خونه عزيز. از قضا اون روز تولد دختر عمه ارميا هم بود و اون ها هم مي خواستن تولدشون رو خونه عزيز بگيرن و دو تا تولد رو توي يه شب برگزار كرديم. جاتون خالي خيلي خوش گذشت. شب خوبي بود. همين كه ديدم همسري انقدر خوشحاله و بهم گفت كه خيلي بهش خوش گذشته برام يه دنيا ارزش داشت.
ارميا هم كه از شيطوني چيزي كم نگذاشت.
آخر تولد تمام ميوه هاي توي ظرف ميوه خوري رو تند تند پخش زمين مي كرد و باعث خنده همه شده بود.
چند تا از عكس هاي تولد بابا جوني رو مي گذارم توي اين پست تا وقتي ارميا بزرگ شد ببينه و براش خاطره بشه.
از چند روز پيش شروع كرديم براي ارميا فشفشه روشن مي كنيم تا ببينه و آماده شه براي تولدش و نترسه
ارميا تازگي ها همه چيز رو با انگشتش نشون مي ده و ني ني گونه نمي دونم چي مي گه كه آدم دلش مي خواد قورتش بده
و اين هم كيكي بابايي
جوجه طلايي مامان باز داره با اون انگشت كوچولوش فشفشه رو نشون مي ده و حرف مي زنه
مراسم فوت كنون شمع و ارمياي خوشحال
امير حسين و سينا كه قبلا توي يكي از پست ها معرفيشون كرده بودم. پسر عموهاي ارميا هستند. البته هر كدوم پسر يكي از عموها و انقدر اين دو تا همديگرو دوست دارن كه به هم مي گن داداش. و ارميا هم به جمع اين پسر عموها اضافه شده و خيلي هم دوسشون داره و تا اونها رو مي بينه گل از گلش مي شكفه.
سيناي شيطون كه همش مي خواست عكس بندازه و بعد از كلي عكس تازه رفت لباسهاشو عوض كرد.
براي اينكه ارميا توي عكسها بشينه و وول نخوره سيب داده بوديم دستش كه با مهارت تمام شوتش كرد وسط كيك.
و اما كادوي من به همسري جون
اين هم عزيز
ارمياي ناراحت از اينكه نمي تونه به كيك چنگ بندازه
ارمياي شيطون مدام مي رفت از ميز آويزون مي شد و مي خواست همه چيز رو به هم بريزه، ( كيك 27 سالگي دختر عمه ارميا )
بقيه هم به بابايي كادو دادن و ازشون ممنونيم و بنا به دلايلي نمي شه عكسهاشون رو توي وبلاگ گذاشت.