خدا رو شكر خوب شدي
سلام به دوستاي خوبي كه جوياي حال ارميا بودن. پسمل خوشمل مامان ديگه خوب خوب شده. نمي دونم چرا انقدر سرما خوردگيش طول كشيد!! ولي الان خوبه خوبه. خدا روشكر. از شما هم ممنونم.
اين كولوچه عسلي مامان دندون پنجمش هم زد بيرون. خيلي وقت بود كه برجسته شده بود و اذيت مي كرد ولي بالاخره اومد بيرون. يه دندون ديگه هم همين وضعيت رو داره و جوجه طلايي رو اذيت مي كنه.
ديروز ماماني اثاث كشي داشت و مثلا خواستيم كمك كنيم ولي دريغ از يه ذره كمك. ارميا كه شاد و خندان از اين همه به هم ريختگي بين اسباب و اثاثيه و كارتون ها وول مي خورد و از اين طرف به اون طرف مي رفت و كار من هم شده بود شستن دستهاش. بلا توي بغل آروم نمي گرفت و مي خواست بياد پايين و شيطوني كنه ولي دست بابايي درد نكنه به جاي من كلي كار كرد ولي هنوز هيچي درست جابه جا نشده.خونه قشنگي خريدن ايشالله آقاجون و ماماني به سلامتي توي خونه جديدشون زندگي كنن و هميشه شاد و خوشحال باشن و دايي ها هم داماد بشن.
ولي خدايي دل كندن از خونه بچگي هامون برام سخت بود. يه پارك هم نزديك خونه ماماني بود كه وقتي هوا خوب بود ارميا با ماماني مي رفتن پارك ولي حالا پارك نزديكي وجود نداره.
كولوچه خيلي به كارهاي ما دقت مي كنه و تازگي ها ياد گرفته جارو برقي رو مثل ما حركت بده و مثلا جارو كنه. قربونش برم. 5 شنبه كه خونه رو جارو كشيدم و خاموشش كردم ، ديدم جوجه طلايي رفته با زحمت زياد تو حالت نشسته داره مثل من روي زمين جارو مي كشه . ديروز هم تو خونه ماماني لوله جارو برقي رو برداشته بود و كمك مي كرد.
خونه جديد ماماني
دايي مرتضي داشت دستگير ه ها رو نصب مي كرد و ارميا هم رفته بود توي كمد ديواري و باهاشون بازي مي كرد.
يه سري عكس ديگه هم هست كه به اين پست اضافه خواهد شد.