ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

ارميا با مامان اومد سر كار

1390/7/25 10:18
898 بازدید
اشتراک گذاری

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازديروز تصميم گرفتم تا روشن شدن وضعيت پسرك گلم ،‌ اون رو با خودم بيارم اداره ، شيطونك انگار از حرف هاي من و همسري فهميده بود كه نقشه ها براش دارم ، صبح از ساعت 6 از خواب بيدار شد و زول زد به من كه يعني من حاضرم. بلا نخوابيد كه نخوابيد. خلاصه آماده شديم و وقتي مطمئن شد كه قراره با من بياد از ذوقش بپر بپر مي كرد، خوشحال و خندان همكاري مي كرد تا آماده شيم. توي ماشين خوابش برد تا وقتي كه رسيديم. ساعت 9:30 بردمش نمازخونه تا هم كمي چهار دست و پا بره و تو بغل خسته نشه و هم پوشكش رو عوض كنم. مگه ميگذاشت ، صندلي هاي مخصوص نماز رو ديده بود وچون براش جالب و جديد بود ، ‌رفته بود و با اونها بازي مي كرد و تا مي آوردمش براي پوشك عوض كردن،‌جيغ و داد راه مي انداخت و بدو  بدو مي رفت و مشغول بازي مي شد،‌ نمي دونين چه جوري عوضش كردم.شکلکـــ های آینـــ ـ ـاز

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازساعت 11:20 دوباره بردمش نمازخونه و خوابوندمش ،‌ ولي از شانس ، نماز جماعت كه شروع شد ، خانم هاي پر سر و صدا اومدن  شکلکـــ های آینـــ ـ ـاز شکلکـــ های آینـــ ـ ـاز و عروسك من هم تازه نيم ساعت بود كه خوابيده بود ، بيدار شد.

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازساعت 12 هم غذاشو گرم كردم و دادم نوش جونش كرد.

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازخلاصه بگم كه روي ميزم رو كلي به هم ريخت. 20 دفعت وسايلم رو از روي زمين جمع كردم و اين آقا خوشگله مامان ريختشون زمين.

مامان با خودكار بازي كنم ؟

اصلا به درد نمي خوره يه دونه بهترشو بهم بدين.

سعي مي كردم با چيزهاي مختلف سرگرمش كنم تا كمتر شيطوني كنه.

مامان اون جا چي داري دست بزنم ؟

 

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازاتاق من و همكارم طبقه دهمه و بايد با آسانسور رفت و آمد كنيم، ارميا خونه عزيزش آسانسور ديده بود ،‌اين جا هم اول يكي دو باري كه سوار شديم عكس العمل خاصي نشون نداد ولي يك بار كه از نماز خونه طبقه دوم خواستيم برگرديم بالا ،‌يه آقايي سوار شد وارميا چنان گريه اي سر داد و چسبيد به من كه نگو و نپرس ،‌نمي دونم از آقاهه ترسيد و يا ؟؟ خلاصه موقع برگشتن به خونه هم كه سوار آسانسور شديم بيايم پايين ، با اين كه كسي نبود ،‌ ولي انگار ياد اون آقاهه افتاده بود و باز گريه كرررررررررد تا بريم بيرون. اي بابا.

 

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازروز خوبي بود. خاله زهرا
هم از ساختمون ديگه اداره كه يادش به خير چند سالي با هم بوديم و از هم جدامون كردن ( خير نبينن ) اومد و كلي با ارميا بازي كرد. خاله آزاده  هم كه كلي لپ كلوچه رو كشيد و سرخشون كرد و يه لقمه چپشون كرد. ( خاله آزاده خوندي ناراحت نشي ،‌ولي واقعا لپاش قرمز شده بود. )

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازاين موز خوشمزه رو آقاي رضوي داد به ارميا ، آقاي احمدي هم براي گل پسر توي فنجون رئيس ها چايي آورد. خاله زهرا هم براش انار آورده بود كه توي عكس ها نيست.

مامانم بده پوستش رو بكنم بعد بخور .( اون يكي دستش هم سيبه.)

اينجا داره واسه خاله زهرا بپر بپر مي كنه ودلبري مي كنه.

 

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازخوش گذشت ، ‌ولي هيچ كاري نتونستم بكنم. تصميم داشتم بيشتر وقت هابيارمش ولي مي بينم نميشه چون هم من خيلي خسته مي شم و به كارهام نمي رسم و هم عسلي مامان. اگه راه مي رفت بهتر بود ولي چون توي بغل بايد نگهش دارم خسته مي شه و دوست داره چهار دست و پا بره.

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازتوي مترو هم كمي ناآروم بود ،‌آخه اولين بار بود سوار مترو مي شد و اين همه جمعيت رو مي ديد. بيسكوييت دادم دستش تا سرگرم بشه.

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــازظهر با همسري رفتيم و با يه مهد كودك صحبتي كرديم ، ولي دلم رضا نمي ده ،‌طفلي تا بياد عادت كنه كلي اذيت مي شه. نمي دونم چه كار كنم. شکلکـــ های آینـــ ـ ـاز مدير مهد رو شناختم ،‌ معلم دبيرستان خودمون بود و شايد بگم مي شه بهش اعتماد كرد ولي آخه ارميا خيلي كوچولوهه.

خدايا كمكم كن.

( راستي امروز صبح هم  ساعت 6 بيدار شد و به من نگاه مي كرد ،‌من هم خودم رو زدم به خواب كه يعني هستم تو هم بخواب. الهي بگردم فكر كنم مي خواست باهام بياد ،‌ شير دادم تا خوابش ببره. اومدم هم خدا رو شكر خواب بود .  )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان مهرناز
25 مهر 90 12:03
آخي چه پسمل نازي. معلومه حسابي به كار كردن علاقه داره ها. منم از حالا ناراحتم واسه ني ني آيندم كه بايد بزارمش و برم سركار
مامان پرهام
25 مهر 90 14:50
الهی معلومه که حسابی بهش خوش گذشته چون یه جای جدید بوده با ادمهای جدید. ببوسش
مامان محمدرضا
25 مهر 90 17:30
چه عكساي نازي از پسرت انداختي . ولي تورو خدا از حالا نذاريش مهدا ! به نظر من اصلا محيط مهد مناسب نيست . من هرچي فكر مي كنم محمدرضا رو بذارم مهد تا يه كم روابط اجتماعي بهتري داشته باشه ولي اصلا دلم نمي ياد تازه محمدرضا كه ديگه بزرگ شده چه برسه به كولوچه شما . محيط مخصوصا اينجا اصلا خوب نيست وبا بچه ها خوب رفتار نمي شه
زهره مامان هلیا
25 مهر 90 23:30
معلومه حسابی به ارمیا خوش گذشته فداش چه با نمک رو میز مامان نشسته
مامان سارينا
26 مهر 90 1:28
اگه بتوني پرستار بگيري پيش مادرتون بزاري بهتر از مهدكودكه . لپاي گلشو ببوس.
مامان پارسا جون
26 مهر 90 15:24
آخی الاهی
ببینم حالا اون روز اصلا به کارات رسیدی؟
با این وروجک خوشمزه


اصلا دوست خوبم.انقدر شيطوني كرد،‌يه جا بند نمي شد كه.بعدش هم كه خسته شد.
мιƨƧ X
26 مهر 90 20:20
ای جـونـَمـ چ ِ کـلوچـه ی خـوشمـز ه ایی ِ ارمـیـآ جونَمـ مـی بوسمت گـلمـ خـیلی شـیطون ُ خوچـگلی
مامان آیلا
27 مهر 90 11:19
آفرین به این کلوچه کوچول موچول . معلومه حسالی شیطونی کردی . راستی نمتونین یک پرستار بگیرین


احتمالا اين كار رو انجام بدم.
мιƨƧ X
27 مهر 90 13:42
چـَشمـ مـآمـآنـی مـواظب کـلـوچـه بـآشـی ـآ
مامان سام
27 مهر 90 23:31
خيلي ارميا جون نازه.خيلي سخته با بچه سركاررفتن ايشالا مشكلتون حل شه و يه مهد خوب پيدا كنين .مهد پيدا كردن دردسره من تا يه مهد پسرمو گذاشتم نصف جون شدم
مامان یاسمین زهرا
27 مهر 90 23:41
برا ارمیا گلی
مامي نسيم ( مامان ملودي )
28 مهر 90 9:06
حالا ببين كه من چه طوري با ملودي ميرم سر كار ميكشه منو . همه اش از سر و كولم ميره بالا . واي واي واي ميدونم چي كشيدي .
نگين
28 مهر 90 13:21
سلام دوست خوبم ميخواستم فقط سلام و عرض ادبي كرده باشم . اميدوارم كه هميشه خوشحال شاداب سرحال و سلامت باشين
موسسه خیریه مهر راضیه
29 مهر 90 11:10
موسسه خیریه مهر راضیه با تحت پوشش قرار دادن تعدادی از کودکان و خانواده های بی سرپرست، نیازمند یاری شما در تهیه ارزاق ، پوشاک و لوازم جهیزیه جهت این عزیزان می باشد . شماره حساب : بانک ملت - 1877381114 شماره 16 رقمی کارت :6104337056822529 منتظر حضور گرم و صمیمی شما هستیم لطفا برای کمک و پیشبرد اهداف موسسه ادرس ما در لیست پیوند خود قرار دهید .
بابای مهرسا
30 مهر 90 10:55
موفق باشی کوچولوی ناز
مامان ابوالفضل
30 مهر 90 13:52
سلامممممممممممممم واقعا خوردنی هستی ارمیاجون من که هروقت میام به وبت سر می زنم از حال میرم