اولين نماز ارميا
هميشه وقتي بابايي مشغول نماز خوندن ميشه ، ارميا خيلي دقت مي كنه. بابايي هم مي فهمه ارميا داره نگاه مي كنه سعي مي كنه نمازش رو بلندتر و شمرده تر بخونه تا كلوچه عسلي مامان ياد بگيره.
كلا ماماني و يا آقا جونم هم وقتي نماز مي خونن ارميا مي ره و با جا نماز اون ها بازي مي كنه و با دقت نگاهشون مي كنه من هم بهش گفتم اون ها دارن الله اكبر مي كنن.
ديشب ( ٢٣/ مهر 1390 ، نوشتم كه تاريخش به يادگار بمونه ) وقتي بابايي داشت نماز مي خوند ارميا رفت پيشش نشست ، من هم گفتم مامانم بشين پيش بابايي داره الله اكبر مي كنه تا من به كارم برسم. ديدم وقتي بابايي سرش رو گذاشت روي مهر و به سجده رفت ارميا هم همون كار رو تكرار كرد و سرش رو روی زمین گذاشت و به بابایی نگاه کرد و دوباره و دوباره. الهي قرررررربونت برم كه انقدر ناز نماز خوندي. تا خواستم عكس بگيرم فهميد و ديگه انجام نداد. خورد تو ذوقم. كاش مي تونستم عكس بگيرم. حيف شد.
نمازت قبول پسركم، براي من و بابا و همه و همه دعا كن.
براي سلامتي ارميا و همه ني ني عسل ها