ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

مامانم منو ببخش

1390/7/25 8:10
2,060 بازدید
اشتراک گذاری

روز سه شنبه ماماني زنگ زد محل كارم كه اگر مي توني بيا خونه كه حالم كمي خوش نيست. من هم مرخصي ساعتي گرفتم و رفتم خونه ماماني. با همكارم تماس گرفتم كه براي روز چهارشنبه هم مرخصي رد كنه تا حال ماماني بهتر بشه. خدا رو شكر چيز نگران كننده اي نبود و برطرف شد.

از سر كار كه رسيدم خونه ارميا گل گلي مامان خواب بود، ديدم داره توي خواب دنبالم مي گرده ،‌ آخه دوست داره تو خواب دستم رو بگيره يا بالاخره حس كنه كه هستم تا با خيال راحت بخوابه، سريع بهش شير دادم تا بيدار نشه ولي انگار فهميده بود اومدم ،‌ زير چشمي نگاهي كرد و لبخند زد و خواب از سرش پريد كه پريد ،‌ با خوشحالي بغ بغو مي كرد و انگار مي خواست بگه مرسي كه زود اومدي. الهي بميرم.

3 روز بعد هم كه خونه بودم و ارميا جوني مامان حسابي به اين كه صبح پاشه و ببينه هستم عادت كرده بود.

واقعا اين ني ني ها خوب مي فهمن،‌  امروز ارميا از دم صبح يعني ساعت 5 به بعد چند بار بيدار شد و شروع كرد نق و نق كردن ، ‌انگار مي دونست مي خوام برم سر كار. به زور خوابوندمش،‌ ولي موقع رفتن باز بيدار شد ، با اين كه بابايي بغلش كرد ولي انقدر بلند گريه مي كرد كه دلم ريش شد. توي 2 راهي مونده بودم كه برم يا نه. اشك خودم دراومد. اي بابا. حالا با اين چشمها چه جوري برم بيرون؟ همسري متوجه ناراحتيم شد،‌ اون هم ناراحت شد و گفت خيالت راحت تو برو.

كوچولوي قشنگم نمي دونم الان خوابي يا بيدار؟؟؟

دلم برات يه ذره شده. گاهي با خودم مي گم كه ديگه نمي رم سركار ولي باز مي بينم كه توي خونه موندن هم برام خيلي سخته. من كه از وقتي يادم مياد توي اجتماع بودم و فعاليت ورزشي و بعدش هم كار و ...

پسركم زود زود بزرگ شو. از دست من هم ناراحت نباش. مامانم منو ببخش.

از وقتي كه ميام خونه ( حدود ساعت 2:20 ) تا وقتي كه شب بشه و بخوابي انقدر باهات بازي مي كنم و سر و كله مي زنم كه شاد باشي و كمبود عاطفي پيدا نكني. سعي مي كنم هر روز ببرمت پارك و ...

خيلي دوست دارم كلوچه خوشمزه من، خيلي خيلي . 06300000

اين هم چند تا عكس از عروسك نازم ، ‌3شنبه بردمش پارك نزديك خونه ماماني

بازي بابايي و ارميا جوني مامان

قربون اون پاهاي نازش ،‌ ببين كجا گذاشته.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

ظروف نگه داری فرش بگ
23 مهر 90 10:01
میوه ها و غذاهای خود را کاملا سالم به صورت طولانی مدت نگه داری کنید. ـیا شما وقتی میوه داخل یخچال می گذارید بهد از 2 روز خراب میشه ولی با فرش بگ دیگه بعد از چند هفته هم خراب نمی شوند.
فرشته شهر آرزوهاي مامان و بابا
23 مهر 90 10:08
عزيزم مي دونم چي ميگي . اما من خدا رو شكر چون ميارمش با خودم سر كار لا اقل ازم دور نيست . ملودي جز من و بابش كسي و نميبينه غربت سخته با خانواده شوهرم هم به دلايلي زياد در ارتباط نيستم با اينكه همين شهرن . منم فكر ميكنم مامان بدي هستم چون خسته ميشه ميامش اينجا سر كار . خونه ك هستم با همه خستگي ها سعي ميكنم جبران كنم براش منم هر روز ميبرمش پارك و اونم تند تند ميخنده و خوشحاله از لحاظ عاطي خيلي شبيه هميم خانومي اشكم در اومد واسخ كولوچه از جاي من ببوسش
زهره مامان هلیا
23 مهر 90 10:45
آره مامانی الان که دیگه می فهمن جدا شدن خیلی سخته من بیچاره هلیا رو 5/6بیدار می کنم با خودم می برم خونه مامانم
مامان پارسا جون
23 مهر 90 11:40
آخی حتما واسه جفتتون خیلی سخته واسه ارمیا جونم بیشتر.
ولی مامانی مگه ارمیا جون شیر خودت رو نمیخوره؟تا ظهر چه کار میکنه؟


چرا خاله اي. تا ظهر مامانم بهش سوپ و آب و ميوه و .. ميده.اوايل براش شير مي گذاشتم ولي ديگه نخورد. منتظر مي شه تا خودم برم و شير بخوره.
سمیه:مامان مسیح مقدس
23 مهر 90 12:18
نه ...عزیزم ما مسلمونیم جد اندر جد....
ولی پیرو دین مسیح هم هستم و عاشقش ...پیرو دین ابراهیم هم هستم و دین محمد...
فرقی با هم نمی کنن...همه یک دین داشتن ...فقط پیامبران با توجه به عقل و درک مردم هر دوره و زمان یک سری مطالب رو با یک زبون ویژه بهشون آموزش دادن...
همین !
من هم مسلمونم...هم مسیحی
چون من خدا رو می شناسم و می پرستم...

همون خدای محمد و مسیح !

اتفاقا من هم حضرت مسيح رو خيلي دوست دارم. هميشه نذر كه مي كنم هم براي حضرت مهدي و هم حضرت مسيح صلوات نذر مي كنم. من هم خيلي دوسش دارم. برام بزرگه. بهم خيلي كمك كرده.

مامان سایان
23 مهر 90 12:35
وااااااای چه جیگری شده این ارمیا کوشمولووووووووو الهیییییییییییی میبوسمت عزززززززیزم
مامان یاسمین زهرا
23 مهر 90 12:39
خاله خیلی ماهی
مامان پرهام
23 مهر 90 15:09
قربون اون تک چرخ زدنت! تو هم زیاد خودت رو ناراحت نکن این همه بچه بزرگ شدن بدون خلا عاطفی. وقتهایی که باهاشی رو دریاب. همین! خوش باشید و سلامت.
مامان ابوالفضل
24 مهر 90 18:58
سلامم الهی چه نازی دلم براش سوخت ولی مامانی حسابی بعدها ایشاالله بهت افتخار می کنه تازه تو هم که تمام سعیتو داری می کنی مرسی مامانی چه عکسهای نازی
مامان آناهل
25 مهر 90 10:09
عجب تک چرخی زدی ارمیا . کلوچه .
مامان سارينا
26 مهر 90 1:24
من كه ده روز بيشتر سركار دوام نياوردم . آخه ساعت كاريم تا ساعت 4 بعدازظهر بود. پيش كسي هم نمي تونستم بزارمش . ايشاءا.. كه هميشه موفق باشي.