مامانم منو ببخش
روز سه شنبه ماماني زنگ زد محل كارم كه اگر مي توني بيا خونه كه حالم كمي خوش نيست. من هم مرخصي ساعتي گرفتم و رفتم خونه ماماني. با همكارم تماس گرفتم كه براي روز چهارشنبه هم مرخصي رد كنه تا حال ماماني بهتر بشه. خدا رو شكر چيز نگران كننده اي نبود و برطرف شد.
از سر كار كه رسيدم خونه ارميا گل گلي مامان خواب بود، ديدم داره توي خواب دنبالم مي گرده ، آخه دوست داره تو خواب دستم رو بگيره يا بالاخره حس كنه كه هستم تا با خيال راحت بخوابه، سريع بهش شير دادم تا بيدار نشه ولي انگار فهميده بود اومدم ، زير چشمي نگاهي كرد و لبخند زد و خواب از سرش پريد كه پريد ، با خوشحالي بغ بغو مي كرد و انگار مي خواست بگه مرسي كه زود اومدي. الهي بميرم.
3 روز بعد هم كه خونه بودم و ارميا جوني مامان حسابي به اين كه صبح پاشه و ببينه هستم عادت كرده بود.
واقعا اين ني ني ها خوب مي فهمن، امروز ارميا از دم صبح يعني ساعت 5 به بعد چند بار بيدار شد و شروع كرد نق و نق كردن ، انگار مي دونست مي خوام برم سر كار. به زور خوابوندمش، ولي موقع رفتن باز بيدار شد ، با اين كه بابايي بغلش كرد ولي انقدر بلند گريه مي كرد كه دلم ريش شد. توي 2 راهي مونده بودم كه برم يا نه. اشك خودم دراومد. اي بابا. حالا با اين چشمها چه جوري برم بيرون؟ همسري متوجه ناراحتيم شد، اون هم ناراحت شد و گفت خيالت راحت تو برو.
كوچولوي قشنگم نمي دونم الان خوابي يا بيدار؟؟؟
دلم برات يه ذره شده. گاهي با خودم مي گم كه ديگه نمي رم سركار ولي باز مي بينم كه توي خونه موندن هم برام خيلي سخته. من كه از وقتي يادم مياد توي اجتماع بودم و فعاليت ورزشي و بعدش هم كار و ...
پسركم زود زود بزرگ شو. از دست من هم ناراحت نباش. مامانم منو ببخش.
از وقتي كه ميام خونه ( حدود ساعت 2:20 ) تا وقتي كه شب بشه و بخوابي انقدر باهات بازي مي كنم و سر و كله مي زنم كه شاد باشي و كمبود عاطفي پيدا نكني. سعي مي كنم هر روز ببرمت پارك و ...
خيلي دوست دارم كلوچه خوشمزه من، خيلي خيلي .
اين هم چند تا عكس از عروسك نازم ، 3شنبه بردمش پارك نزديك خونه ماماني
بازي بابايي و ارميا جوني مامان
قربون اون پاهاي نازش ، ببين كجا گذاشته.