ائلمان، داداشم، بیا بازی کنیم
خدا رو شکر کولوچه هام خیلی خوب با هم بازی می کنن. اینکه گاهی سر یه اسباب بازی یا کتاب کشمکش می کنن خوب طبیعیه. ولی خوب زود صلح برقرار می شه.
تا می بینم دارن با هم کل کل می کنن سریع به ارمیا می گم: ارمیا مواظب داداشی هستی؟ با نی نیمون بازی کن حوصله ش سر نره ها، ارمیا هم سریع احساس مسئولیت می کنه و کوتاه میاد. طفلی عسلم احساس بزرگی می کنه. همیشه می گه من بزرگم، ایلمان نی نیه. داداش منه. هر از گاهی هم می گه: مامان چندتا ائلمان دیگه هم از خدا بگیریم تا ما با هم شلوغ کنیم...
اینجا قطار شدن ووروجکها
اینجا داشتن با هم عمو پورنگ نگاه می کردن
ائلمان هم همش برای داداشش ناز می کنه و ارمیا هم نازشو می کشه. گاهی نمی دونم چی می گفتن و می خندیدن و ارمیا به من می گفت: مامان ما داریم با هم می خندیم. قربون خنده هاشون.
نمی دونم عمو پورنگ چی می گفت که این دو تا جوجه غش کردن از خنده