امان امان ...
امان از دست این کولوچه های مامان که دیگه یه وسیله سالم نمی خوان بگذارن بمونه. البته بعضی وقتها که مثلا به ارمیا می گم به اون دست نزن برای مامان عروس بوده، می فهمه که برام ارزشمنده و دیگه دست نمی زنه و به ایلمان هم حرف منو می زنه. ایلمان هم که ماشالله جیغ جیغو شده و یه چیزی که می خواد چنان جیغهایی میکشه که ... دیشب داشت جیغ جیغ می کرد و بابایی به شوخی بهش گفت: چقدر جیغ می زنی بابا، مگه شوهرت داره می زندت.
اینجا باز رفتن زیر میز و مثلا خونشونه
اون پیشی زیر مبل رو نگاه کن. ایلمان هم اونجا بود و دید دارم عکس میگیرم اومد که بیاد...
از وقتی که ارمیا به دنیا اومده دیگه این تلویزیون بیچاره چنان ضرباتی خورده که ضد ضربه شده
ایلمان هم باید ادامه راه داداشی باشه دیگه
کمد بیچاره هم که دیگه ...
ایلمان در کمد رو بست و ارمیا رو زندانی کرد
بعد هم خودش رفت ییرون از کشو
بعد ارمیا اومد کشوهای بالا رو هم باز کنه برن توش که ترسیدم کمد برگرده و سریع گفتم : برین بیرون ، بسه، اوخ میشین ها، برق اتاق رو هم خاموش کردم و خودم رفتم تا اونها هم بیان. ارمیا پشت سر من اومد و دیدیم ایلمان نیومد. این آقا موشه توی تاریکی رفته بود پشت صندلی و یواشکی به در نگاه می کرد.
(اینجا توی تاریکی عکس گرفتم، به خاطر همین اینجوری شده)
صداش که می کردم روشو می کرد اون طرف و فکر می کرد این طوری من هم نمیبینمش.
و دوباره ارمیا هم پیوست بهش. و بعد بابایی از سر کار برگشت و منو نجات داد
پی نوشت: راستی خاله لیلا ساعت 3 نیمه شب پرواز کرد و رفت ایتالیا. مامانی هم که رفته خونه خاله تا پیش سارا و علی باشه. همیشه مامانی ارمیا رو از مهد میاره و توی این 8 روز باید یه فکری بکنیم. ایشالله خواهر خوبم مثل همیشه با موفقیت های زیاد برگرده به وطن. یک روز که کولوچه هام این مطلب رو می خونن فکر کنم خاله جون پروفسور هم شده باشه. آخه اون الان دکتری ریاضی داره و استاد دانشگاه شریفه و کلی باعث افتخار ما . ایشالله پسرهای منم مثل خاله ، آینده ای پر از موفقیت داشته باشن.