ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

واکسن یک سالگی

1392/9/6 8:28
778 بازدید
اشتراک گذاری

خوب بالاخره واکسن ایلمان رو هم بعد از یک هفته تاخیر زدیم و خیــــــــــــالم راحت شد. یک شنبه پیش باید واکسن تزریق میشد و من چون سر کار بودم با خودم گفتم 5 شنبه که خونه هستم میریم بهداشت و ... ولی 5 شنبه گفتن این واکسن رو فقط یک شنبه ها می زنیم. بنابراین دیروز رو مرخصی گرفتم و جوجه ی خوشگلم رو واکسن زدیم. خدا رو شکر نی نیه خوبی بود و اولش کمی گریه کرد و بعد دیگه اذیتمون نکرد. ولی خانمه گفت یک هفته بعد ممکنه تب داشته باشه و حالت سرما خورده بشه که ایشالله تبش زیاد نباشه و کولوچه خوشمزه مامان ناراحتی نکنه.

قد و وزنش هم خدا رو شکر خیلی خوب بود. قدش از اون حد مشخص شده بلند تر هم بود. الهی بگردم پسمل رشیدم رو. یادمه ارمیا هم همینطور بود و الان نسبت به سن خودش ماشالله، هزار الله اکبر بلندتره.

ارمیا رو قبل از رفتن بهداشت گذاشتیمش مهد و طفلی فهمیده بود می خوایم داداشی رو واکسن بزنیم و انقدر گریه کرد که نمیره مهد و می خواد بیاد و نذاره واکسن بزنیم و همش می گفت ایلمان واکسن نزنه ، آخه اوخ میشه.

از دست این ارمیا که تا حوصله ش سر میره به من میگه مامان بیا شهر بازی  شو و من هم مجبورم شهربازی بشم و با پاهام بالا و پایینش کنم و تازه آهنگ هم بزنم. واااااااای که می خندیم. و یه دفعه با پاهام که میبرمش بالا و تکونش میدم ولش میکنم و با دستم میگیم و ارمیا هم ذوق می کنه. ( حالا من هر چقدر توضیح بدم چه جوری شهربازی میشم شما ها نمی فهمین من چی میگم. همین که کولوچه ها یادشون بیاد کافیه. ) تازه بعدش هم ایلمان با شوق و ذوق میاد طرفم که حالا نوبت اونه. کشتن منو.

تازه گاهی هم قفس مامان شیر میشم و ارمیا میپره توی بغلم که مثلا قفسه شیره و من باید بخورمش. برای اینکه از دستم در بره میگه مامانن شیر من و ایلمانی نی نی شیریم مارو نخور. ایلمان هم ادامه ماجراست دیگه. جفتشون با جیغ و داد می خندن و ذوق می کنن. خدا رو شکر که حوصله این جور بازیها رو دارم. وگرنه کولوچه هام همش باید با هم بازی می کردن.

گاهی هم بابایی وارد معرکه میشه و براشون با پشتی ها سرسره درست می کنه و کلی بازی می کنن.

این هم چند تا عکس از کولوچه ها برای خالی نبودن پست از عکسهاشون

پشتی ها رو انداخته بود و همش میرفت از روشون می پرید پایین.

بستنی خوردنشم دیدنیه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان ایمان جون
4 آذر 92 14:43
الهی بگردم,باز واکسن!!ای خدا از دست این واکسنا کجا فرار کنن این نی نی های طفلی ولی خداروشکر تموم شد دیگه,رفت تا شش سالگی
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
نه گلم یکی دیگه داره. 18 ماهگی.
♥ مامی ملودی جون ♥
4 آذر 92 14:50
خداروشکر بعدی که بزنی دیگه خیالت راحته تا مدرسه انشا الله . عجب نینی های بلاچ ای ماشا الله چشم نخون ایشا الله
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
آره دوستم. همون بعدی سخته. ایشالله تموم بشه خیالم راحت شه.
پازل دو تکه
4 آذر 92 17:55
اییییییی جوووووووووونم خدا حفظشون کنه ماشالا خیلی نازن
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
مرسی عزیز .
پانی تم
5 آذر 92 1:07
تولد نی نی هاتون رو با کارهای پانی تم به یاد موندنی تر کنید .•*´`*•. (پانی تم) طراحی و اجرای تم تولد_جشن دندونی_ساخت کلیپ..تقویم..و دوخت لباس مناسب تم .•*´`*•. منتظرتون هستیم
رها
5 آذر 92 7:56
آخي بميرم الهي اوف شده ايلمان فدي ارميا مهربون بشم كه نگران داداشي بوده واي مامان خانوم چه حوصله اي داري شمااا
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
سلام گلم. خوبی؟ چه کنم دیگه. خدا بچه که میده حوصله هم میده.
سیمهدی
5 آذر 92 22:44
سلام مامان ارمیا و ایلمان عزیز . به هر حال شما هم ماجرایی دارید برای خودتون هااااا خدا بچه های امروزی رو خیلی دوست داره بخدا بعضی موقعه ها بهشون حسودیم میشه . یادمه بچه بودم یه بار رفتم پشته بام دستشوئی .اونموقعه دستشوئی ها مثل الان داخل ساختمان نبود تو حیاط بود به هر حال من خواستم ببینم این ناودونی وزن من رو تحمل میکنه یا نه؟ که یه دفعه من و ناودونی محکم افتادیم تو حیاط . مامانم وقتی اومد همون ناودونی رو برداشت و مفصل کتکم زد بعدش فهمیدن پهلوم مو ترک برداشته بوده و مامانم درست رو موترکه ضربه زده . این قضیه باعث شد من یکسال از نعمت راه رفتن محروم بشم ولی خب مامانمه دیگه چیکارش کنم عاشقشم مامان ارمیا و ایلمان
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
راست میگین. بچه های امروزی خیلی خوش شانس تر از ما هستن. ولی مامان و آقاجونم هم خیلی با ما بازی می کردن. البته آقا جونم بیشتر اهل قصه بود و هر شب یه داستان قشنگ برامون می گفت و ما هم خوب گوش می کردیم و اون موقع مامانم هم برامون کشمش می آوردو ما هم می خوردیم. آقا جونم خیلی اهل کتابه.
مامان الیار
7 آذر 92 2:43
افرین به این دو برادر که من عاشقشونم خیلیلی میبوووووووووووووووووووووووسم خوش به حالت مامانی دو تا فرشته داری که یار ویاور هم هستند وخواهند بود
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
خدا رو شکر دوستم. شما هم یه یار برای الیار بیار.
مامان آیلا
7 آذر 92 12:33
خوب به سلامتی این مرحله هم طی شد . وای وای با کلاه و کاپشن داری بستنی می خوری . الهی قربون اون دل کوچیک ارمیا بشم که می گه داداشی اوخ می شه
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
خیلی دلسوزه خاله.
مامان آیسو وآیسا
7 آذر 92 17:22
آخی عزیزم...بدم میاد از هرچی واکسنه... خوب عوضش بزرگ شدی .. دوست جووون الان خونه مامانم هستم...خونه خودمون وبتون اصلا باز نمیشه ببوس گلپسرهارو خیلی
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
اشکال نداره دوستم. هر وقت تونستی سر بزن. خوشحال میشیم.
سیمهدی
8 آذر 92 20:21
یه خواهر مجازی پیدا کردیم . بخدا دق میده تا یه سری بهم بزنه هااااا
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
آخه برادر من یه 5 شنبه و جمعه کامل در اختیار همسر و فرزندان دلبندم هستم، اون رو هم بیام پای اینترنت؟؟؟
فرنوش مامان آنوشا
10 آذر 92 23:12
الهی بمیرم که ایلمان نازم اوخ شده بود ولی دیگه فقط یکی مونده خاله ای جانم الهی همیشه شاد باشین واقعا اگه مامانها حوصله نداشته باشن نی نی ها خیلی گناه دارن خو
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
ممنوون خاله جونی. راست میگی گناه دارن.
باران
12 آذر 92 6:17
ماشالله چه نازه خدا حفظش کنه
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
ممنون گلم.
پردیس جون دخترخاله پرنسس سایان
22 دی 92 18:38
دوستتون دارم وروجک های من
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
ما هم دوست داریم گلم.