10 ماه گذشت
امروز ماهگرد ایلمان مامانه. خیلی خوشحالم. خدا رو شاکرم به خاطر نظری که بهمون داشته و این دو تا کولوچه رو داده. ایشالله بتونیم خوب تربیت کنیم و شرمنده ش نشیم.
ایلمانم، یه روزی میشینی و حرفهای مامان رو می خونی و کیف می کنی. اون روز ها خیلی دور نیست و میرسه. امیدوارم وقتی این مطالب رو می خونی انقدر توی زندگیت موفق و پیروز بوده باشی که خوندن این خاطره ها مثل نوشیدن یه چای داغ و دلچسب توی روزهای پر مشغله برات لذت بخش باشه.
ارمیای گلم. برای تو هم همین آرزو رو دارم. نگی چرا مامان فقط برای ایلمان این آرزو رو کرده ها. چون امروز ماهگرد داداشیه اول برای اون نوشتم. شما جوجه های ناز مامانین. قربون اون خنده های خوشگلتون بشم که دل مامان رو می بره به اوج آسمونها .
ایلمان داشت با گوشی مامان ور می رفت و بعدا دیدم به به از خودش عکس هم گرفته.
ایلمانی ، اوایل که می رفت زیر میز و یا موقع بیرون اومدن سرش می خورد به ابه میز. الان فهمیده باید سرش رو بیاره پایین تا اوخ نشه. پسرک باهوش من.
این هم اولین بلالی که خورد
قربون ذوق کردنت. اون گلها هم کار خودمه ها. خونمون شده پر گل. همش هم توی بلندی ها و روی اوپن و ... تا ووروجک ها دست نزنن.