سرخه حصار
وقتی خواهری گلم به همراه پرهام تهران بودن، یه روز تصمیم گرفتیم بریم پارک جنگلی سرخه حصار و کمی خوش بگذرونیم. تقریبا 10 روز پیش بود. یادش بخیر. الان برگشتن مشهد و پرهامی داره میره مهد کودک. چون خواهری دبیره و باید بره مدرسه.
خلاصه اسباب و اثاثیه رو جمع کردیم و راه افتادیم. روز خوبی بود که چند تا عکس از اون روز رو برای یادگاری می گذارم توی این پست.
ارمیا برای خودش داشت سیر و سیاحت می کرد.
اینجا هم رفته بودن اون دور دورا تا بازی کنن.
دایی مهدی داشت از روی ارمیا می پرید که عکس گرفتم تا مدرک جرم داشته باشم و بعد دستگیرش کردم.
دایی مهدی داره دستهای بچه ها رو که به ذغال ها دست زده بودن رو می شوره.
پرهام گفت من هم می خوام باد بزنم.
من هم می خواستم شلوار ارمیا رو عوض کنم که توی آبه بازی خیس شده بود که تا ارمیا این صحنه رو دید از زیر دستم فرار کرد و رفت تا اون هم بادی به جوجه ها بزنه.
عزیز ( مامان همسری ) رو هم خبر کردیم و بردیم تا تنها نمونه.
راستی کسری رو توی دلم میبینین؟
این هم نتیجه پخت و پز بابایی و دایی مهدی و دایی مرتضی و زحمات بی دریغ پرهام و
ارمیا
بابایی از ژست قشنگم عکس بگیر. ( امان از دست این کولوچه که همش از سر و کول من بالا میره و باید مراقب باشم کولوچه مربایی رو له نکنه )
این هم از آبه بازیشون.
از خوشحالی برای خودش دست هم می زنه.
بابایی براشون به یاد کودکی قایق درست می کرد.
دایی مهدی هم آبه بازی یادشون می داد.
دایی مرتضی شیطون سنگ می چید تا آب جمع بشه و بچه ها خوب شیرجه بزنن.
راستی امروز روز اول مهره و صبح که میومدم سر کار بچه های قد و نیم قد به همراه ماماناشون داشتن می رفتن مدرسه. یادش به خیر. پیش خودم تصور می کردم که ارمیا و کسری هم دست های همدیگرو گرفتن و دارم می برمشون مدرسه. چه صحنه شیرینی بود. کی اون روز می رسه؟