پیشی بیا با هم بازی کنیم
یه روز وقتی ارمیا داشت توی پارک سرسره بازی می کرد چشمش به یه نی نی پیشـــــــی خورد و دیگه بازی رو فراموش کرد و بازی با پیشی کوچولو رو ترجیح داد.
خلاصه مگه میومد بریم خونه. یه شلنگ آب اونجا بود که به پیشی اشاره می کرد که آب بخوره، نمی دونم چرا فکر کرده بود پیشی جون تشنه ست. پیشی هم انگار از بازی با کولوچه عسلی من بدش نیومد بود و همش میومد پیش ارمیا و اون رو تماشا می کرد.
یه روز دیگه هم توی پارک لاله یه پیشی کوچولوی سفید دیدیم که از بس آدم ها رو دیده بود اصلا نمی ترسید و ارمیا هم همش پیشش نشسته بود و یا با توپش می زد تو سر اون بیچاره، به خیال خودش داشت باهاش توپ بازی می کرد. حیف که دوربین همراهم نبود تا از این صحنه عکس بگیرم. ولی از ماجرای پیشی اولی عکس دارم.
پیشی هم متوجه ارمیا شده
بیا با هم بازی کنیم
ارمیا سعی داره اون رو متقاعد کنه تا با هم بازی کنن
پیشی داره ناز میکنه و میگه نمیام نی نی برو پی کارت
پیشی از دست ارمیا رفت پشت اون درختچه
و بالاخره فرار. ارمیا هم به دنبالش
پیشی بیا بیرون باهات کاری ندارم باور کن
پیشی هم میومد بیرون و نیم نگاهی می کرد و دوباره می رفت