نیمه شعبان
یادمه وقتی ارمیا توی دلم بود، همسریه گلم نذر کرد که اگه خدا یه کولوچه سالم بهمون بده هر سال توی این شب عزیز شیرینی پخش کنه. پارسال که ارمیا کوچولو بود ولی امسال خودش با پای خودش رفت شیرینی فروشی تا برای مـــــیلاد مهـــــــــدی (ع) عزیزمون شیرینی بخره. شیرینی فروشی اول که شیرینی هاش تموم شده بود. شیرینی فروشی دوم تونستیم شیرینی تازه و خوب پیدا کنیم و بگیریم. بعدش هم بردیم توی یکی از میدون ها تا نذرمون رو ادا کنیم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
راستی توی این شب پراز شادی و نعمت، باز هم نذر کردیم که این یکی نـــی نـــی مون هم انشاءالله سالم به دنیا بیاد و سال بعد برای اون هم شیرینی پخش کنیم. و سالهای بعد ووروجک های مامان دست هم رو بگیرین و خودشون این کار رو انجام بدن. آمین.
چهار شنبه قرار بود واکسن 18 ماهــــگی عسلیمو بزنیم. زودتر از اداره مرخصی گرفتم تا خودمو برسونم خونه، توی راه بودم که بابایی زنگ زد و گفت خانه بهداشت تا 12 بیشتر نیستن، پس من خودم می برم و تو خودت رو زود برسون خونه. دلم شور می زد. طفلی جوجه طلایی مامان، دلم می خواست باشم و خودم بغلش کنم تا آروم بشه.
خلاصه من که رسیدم خونه ارمیا و بابایی هم تازه رسیده بودن. درست شب نیمه شعبان بود، قرار بود شیرینی بگیریم و ... به ارمیا قطره استامینوفن دادیم و خوابید ، بیدار که شد کمی پاش درد می کرد ولی اثر دارو هنوز بود، ما هم سریع تا دیدیم حالش خوبه رفتیم شیرینی فروشی بعد هم اون رو پخش کردیم و بعد از اون هم رفتیم خونه مامانی و عزیز تا شیرینی اونها رو هم بدیم و برگردیم خونه. دیگه ارمیا کم کم بی قرار شد و پای نازش رو هم زمین نمی گذاشت. الهی بگردم، فرای اون روز هم یعنی 5 شنبه وضعیت همین جوری بود و یا بغل من بود و یا بابایی و خلاصه خیلی سخت بود. شبش کم کم راه رفت ولی طفلی لنگ می زد و نمی تونست بدود، ولی خدا رو شکر جمعه دیگه بهتر شد و کم کم سرعت راه رفتنش بیشتر شد. شنیده بودم واکسن این دوره سخته ، واقعا هم سخت بود ولی خدا رو شکر تموم شد و خیالمون از این بابت راحت شد.
پی نوشت١: مطمئنم که سال بعد فرنوش جان شب نیمه شعبان داره به همراه همسرش و نی نی عسلش شربت پخش می کنه.
پی نوشت٢: راستی رمز مطلب باز هم اومدم برداشته شد.