یه عالمه عکس
وقتی خواهر گلم و پرهامی اومده بودن تهران یه روز خوب رفتیم پارک میرزا کوچک خان که این عکس ها مربوط به اون روزه که تا حالا فرصت نکرده بودم از توی دوربین انتقال بدم به کامپیوتر.
من و مامانی و خواهری نشستیم و گپ زدیم و بابایی هم با بچه ها رفت گردش
لابد ارمیا می گه از اون طرف بریم
بابایی گفته بود دست بزنیم و راه بریم. پرهام انجام می داد و این ارمیا کولوچه از فرصت استفاده می کرد و عکس جهت می رفت و دلش می خواست بیشتر بچرخه و بابایی بیچاره 20 دفعه رفت دنبالش و ...
اینجا هم باز داشت فرار می کرد و پرهام داره میگه مامان ارمیا نمیاد
با پای خودش میومدو بعد یک دفعه به قول پرهام ، ارمیا فیای فیای ( فرار )
و بالاخره دستگیر شد
اینجا مثل فیلمهای هندی دارن میدون به طرف هم
برای اینکه سرشون رو گرم کنیم تا باز هوس نکنن برن این طرف و اون طرف گفتیم بنشینین و خاک بازی کنین
غذا خورده و هنوز صورتش رو نشستم
دستش اخی شده
ارمیا : وای از دست این پرهام، اخی ها رو برندار اوخ میشی
به به چه خوش می گذره
این هم چند تا عکس دیگه
یه خیار برداشته و داره برای خودش گشت و گذار می کنه
مامان قاصدک گفته بود که عکس نی نی ارمیا رو هم بگذارم. عکسش واضح نیست ولی بد هم نیست. دیشب نی نی شو همچین بوس می کرد. تازه غذا هم بهش میده و خودش به جای نی نی ملچ و مولوچ می کنه.
راستی نمی دونم چرا چند وقتیه که وبلاگ هایی که توی بلاگفاست باز نمی شه. دوستانی که وبشون توی این محیطه فکر نکنن بهشون سر نمی زنم. باور کنید بارها تلاش کردم. به یادتون هستم.