کفش جدید مبارک
بلـــــــــــــه. دیگه این کولوچه ما داره تاتی می کنه و باید مستقل می شد و دیگه بغـــــــــــل نداریم. بنابراین من و بابایی رفتیم یه جفت کتونی راحت براش بگیریم تا وقتی می ریم بیرون راه بره و عادت کنه.
خلاصه رفتیم و خریدیم و همون جا هم پاش کردیم. ارمیا هم از ذوقش پاساژ را سیر و سیاحت می کرد و ما هم به دنبالش. گاهی هم از حولش تند می کرد و هنوز راه نیوفتاده بدو بدو می کرد و نقش بر زمین میشد و سعی می کرد دوباره بلند شه.
یه نی نی هم پیدا کرده بود و داشت باهاش گپ می زد. دست بردار هم نبود. خلاصه رضایت داد و بای بای کرد و راه افتاد.
از اونجا هم رفتیم خونه عزیز تا ببینه . عزیز هم از خوشحالی می گفت وای ارمیا من خودمو می کشم.
فرداش هم باز آماده شدیم رفتیم خونه مامانی تا کمی هم اونجا خودش رو برای مامانی و آقا جون لوس کنه. خاله لیلا هم اونجا بود.
چند تا عکس موقع برگشتن از از ذوقمون از ارمیا و علی گرفتیم .
وای خدا پرهام عسلم هم داره برای عید میاد تهران . زودتر بیان و از این 3 پسر خاله با هم عکس بذارم. چقدر دلم برای خواهری و پرهام گلم تنگ شده.
اینجا هم ارمیا موقع رفتن خونه مامانی آماده شده بود و باز هم از ذوق فراوان از کولوچه عسلیم کلی عکس گرفتیم.
داره به کفشهاش نگاه می کنه بلا.
انقدر از کتونیش خوشش اومده که مجبوریم کفشش رو تمیز کنیم تا گاهی توی خونه هم باهاش مانور بده.