نــــــــــــــه
تازگی ها ارمیا کلمه نـــــــــــــــه رو یاد گرفته و هر چیزی رو که بهش میگیم قشنگه؟ میگه نـــــــــــه.
ارمیا بابایی قشـــــنگه : نــــــــــــــــــــــــــه
ارمیا مامان قشـــــنگه : نــــــــــــــــــــــــــه
ارمیا لباسم قشـــــنگه : نــــــــــــــــــــــــــه
سینا و امیر حسین ( پسر عموهای ارمیا ) سر همین موضوع داشت دعواشون میشد. سینا میگفت ارمیا امیر حسین قشنگه ؟ و ارمیا میگفت نه و عکسش. ولی امیر حسین میگفت سینا دیدی ، ارمیا میگه تو قشنگ نیستی ولی در مورد من نمی گه نه و چیز دیگه ای تلفظ میکنه. در صورتی که ارمیا در برابر هر سوالی که قشنگه داشته باشه میگه نه. حالا بگذریم.
سه شنبه می خواستیم جای شما خـــــــــــالی بریم عروسی. این کولوچه توی ماشین خوابید و چون هنوز خوابش کامل نشده و بود و رسیدیم بدعنق شد و گریـــــــه و ...
همون موقع از شانس عروس خانم هم تشریف آوردن و سر و صدا و ارمیا که تا حالا عروسی نرفته بود ( البته یک بار توی 3 ماهگی رفته بودولی یادش نمیاد طفلی )فکر کرد چی شده و گریه رو سر داد. خلاصه نیم ساعتی من و این جوجه طلایی توی اتاق به قول معروف آرایش و رختکن موندیم و بالاخره مامانی یه موز که ارمیا خیلی دوست داره آورد و ارمیا با اشک چشم مشغول خوردن شد و من تونستم بالاخره آماده بشم البته با ارمیای در بغل که پیش مامانی هم نمی موند.
وارد سالن که شدیم و دید دست دسی میکن شروع کرد به قول خودش شادی کردن. هر وقت میگیم ارمیا شادی کن دستش رو تکون میده و میخنده از برنامه پنگول یاد گرفته.
چه غذایی خوردم ! غذا مشت مشت توسط این پسری ریخته میشد توی دامنم و روی زمین.خلاصه آب و نوشابه هم جاری شد روی لباسم از دست این گل پسر شیطون و کنجکاو.
رو هم رفته خوش گذشت. بعد از مدت مدیدی یه عروسی رفتیم و از کسالت و حوصله سر رفتن دراومدیم.
می خواستم با تیپی که برای عروسی زده بود عکس بگیرم ولی انقدر بی قراری کرد که اصلا یادم رفت.