ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

روزهای خوبیه

1393/5/26 10:36
452 بازدید
اشتراک گذاری

اول اینکه خیلی خوشحالم. یکی از دوستان وبلاگیم، مهرناز جان هفته پیش نی نی دومش به دنیا اومد و خدا رو شکر حال خودش و نی نیش خوبه. درست وقتی باهاش تماس گرفتم که یک ساعتی میشد از اتاق عمل اومده بود بیرون. نگران رادین گلی بود که شب می خواد تنها بمونه و بدون مامان بخوابه. یاد زمانی که ایلمان به دنیا اومد افتادم و حس مشترکی که اون موقع با مهرناز داشتم و کمی دلداریش دادم. http://jigili.niniweblog.com/

2 تا دیگه از دوستان وبلاگی دیگه هم بعد از سالها صاحب نی نی شدن و هنوز منتظرم که عکس فرشته هاشونو بگذارن. خدا رو هزاران بار شکر.http://entezar-man.blogfa.com/ و  http://ashegetam.niniweblog.com /

پرهام گلی هم که با خواهر گلم اومدن تهران و خوشحالی منو چند برابر کردن. دیروز ارمیا و ایلمان کلی با پرهام بازی کردن و منو خواهری هم کلی دیدار تازه کردیم.

این روزهای گرم تابستون هم که تمومی نداره. تازگیها ارمیا رو خودم از مهد میارم و چون پیاده میایم کلی لپهای ارمیا گلی میشه و طفلی گرمش میشه. بهش میگم می خوای بابا با ماشین بیاد دنبالت: میگه نه تو بیا. می ترسه بابا دیر بره دنبالش و یا مثل هفته قبل که با عزیز رفته بود جایی اصلا دنبالش نره . روز بدی بود. اگر می دونستم خودم اونروز می رفتم دنبالش. بابایی بهم اطلاع نداده بود و فکر کرده بود خودش رو می رسونه. مسئول مهد هم با هماهنگی من ارمیا رو با آژانس فرستاد خونه و ارمیا طفلی کلی ترسیده بود. من هم دل تو دلم نبود و ایلمان رو خوابوندم و در رو بستم و دویدم سر کوچه تا ارمیا رو سریع بغلش کنم و ازش معذرت خواهی کنم.چهره ترسیده ارمیا انقدر ناراحتم کرد که کلی گریه کردم. (تا ارمیا بیاد هم کلی گریه کرده بودم)خود ارمیا هم تا منو دید زد زیر گریه و تا شب دپرس بود و حرف هم نمی زد. من هم از دست همسری خیلی ناراحت شدم و تا شب باهاش حرف نزدم. از اون روز خودم از سر کار که برمی گردم میرم دنبالش. گاهی که از پله های مهد میاد پایین می بینم که آهسته با نگاهی نگران داره میاد و یک بار هم بهم گفت: مامان گفتن ارمیا بیاد بره خونه فکر کردم آژانس اومده. الهی بمیرم.غمگین

اینجا رفتیم تا برای بچه ها لباس بگیریم و کولوچه هام نشسته بودن زیر رگال و بلند هم نمیشدن. کلی فروشنده ها بهشون خندیدن.

ارمیا واکرشونو که بهش الان موتور میگن رو اسب کرده بود و با متر بسته بودش به پایه مبل تا فرار نکنه. یک بار هم پای خودش و ایلمان و بسته بود به هم و راه می رفتن و میفتادن و می خندیدن. تازه گره زدن رو یاد گرفته و هزار تا هم گره زده.

ایلمان گلی مامان هم که دوست داره هندونه رو با قاشق بخوره و تهش رو هم در آورده. بهش می گفتم: بسه نخور و می خندید و می گفت آبشو بخولم.

اینجا هم بلای مامان تاپ منو از گردنش آوزون کرده و میگه که من مامان شدم.

داشتیم می رفتیم خونه عمه هاجر و به بچه ها گفتم اول اتاقتون رو جمع بکنید تا بعد بریم. ایلمان هم داشت تند و تند مرتب می کرد. البته ارمیا تازگیها خیلی مرتب و منظم شده و خرابکاریهای ایلمان رو هم درست می کنه. یه روز ایلمان داشت دوغ رو با قاشق می ریخت و ارمیا یه دستمال آورده بود و سرامیک رو تمیز می کرد و می گفت مامان آخه از دست این ایلمان چه کار کنیم؟ نی نی شیطونه.

ایلمان چند وقتیه به همه می گه بی ادب. با ارمیا هم که دعواشون می شه همش به هم میگن بی ادب. یه روز رفته بودیم خرید و ایلمان خسته شده بود و همش به آقای فروشنده گفت بی ادب. مونده بودم چی بگم.

پسندها (4)

نظرات (10)

مامان تربچه
27 مرداد 93 12:27
سلاااااااااااااام عزیزم خیییییییلی دلم براتون تنگ شده بود. آره گلم سایت ماه بانو رو خودم اداره می کنم. چشششششششم قول میدم از امروز وبلاگ تربچه رو هم به روز کنم! بووووووووس برا خودت و دو تا شاااازده پسرت سلام دوست قدیمی. خوشحالم که درست حدس زدم و خوشحال تر اینکه باز تربچ ادامه دارد. خوش و خرم باشی و در پناه حق.
مامان سمیه
29 مرداد 93 18:57
عزیزم چقدر نازند.انشاالله همیشه سالم باشن و شیطونی کنند.
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
ممنون از شما گلم.
پردیس جون دخترخاله پرنسس سایان
29 مرداد 93 19:05
قربون اون شیطنت هایتان بشم وروجک های گلم خاله جون سلام چطورین خوبین قربونتون بشم خاله گلم من عاشق افکار کودکی هستم خوش به حال وروجکها ها هیچ غمی ندارن دوران کودکی بهترین دوران زندگی هست کاش میشد برگشت به کودکی ولی هیچ وقت نمیشه چه خبر حالتون که انشا لله خوبه چقدر بزرگ شدن وروجکها روز به روز شیطونتر میشن تا زنجان که رفتین چند کیلو متر بود خاله جون ؟خوش بحالتون حتما با این وروجکها سرگرم میشین
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
سلام گلم. خوبی؟ ممنون از لطفت. ایشالله نی نیه خودت. تا زنجان 4 ساعت راهه.
مامان آیلا
30 مرداد 93 10:41
یک تجربه سنگین و کمی تلخ بوده ولی کم کم باید بچه ها مستقل بودن و از خودشون مراقبت کردن رو یاد بگیرن ولی خدا در همه حال مواظبشون باشه قربون اون دلش بشم خاله اصلا نترس یک بار بابایی یادش رفته گاهی از این اتفاقات می افته
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
آخه یادش بوده خاله. از دست بعضی ها.
مامان آیلا
30 مرداد 93 10:42
ببن تو رو خدا این کوچولو رو ب تاپ مامانش . هندونه خوشمزه بود
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
می بینی خاله جون. از دست این ووروجک ها.
مامان آیلا
30 مرداد 93 10:43
اندر مزایای دو بچه پشت سر هم ساپورت هم دیگه خدا هر دوشون
مامان سمیه
30 مرداد 93 17:24
خصوصی داری گلم...تورو خدا زوووود جواب بده
ارام
2 شهریور 93 8:59
سلام خانومي خيلي خوشحالم از اشناييتون....خداييش خيلي پسرهاي شيريني دارين اون عكسهايي كه گفتينو گشتم پيدا كردم مشخصه همسرم شما هم مثل همسر من ادم خيلي صبوريه!خدا حفظشون كنه اين باباهاي مهربون رو
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
سلام گلم. من هم همینطور. بله واقعا صبوره. خدا رو شکر. خدا شما و خانوادتون رو در پناه خودش حفظ کنه.
نیلوفر
3 شهریور 93 16:13
فروش عروسک های دستبافت و قابل شستشو مناسب برای هدیه و سیسمونی متفاوت و شیک (این عروسک ها بسیار بادوام هستند و به خاطر نداشتن قطعات جداشونده برای کودکان مناسب هستند) به وبلاگم سر برنید http://honarhayeme.blogfa.com/
نیلوفر
4 شهریور 93 9:30
سلام ممنون که به وبلاگم سر زدید عزیزم قیمت هام خیلی مناسب گذاشتم کارش سخته و ریزه کاری زیاد داره کارم خیلی تمیزه مشتری هام همه راضی بودن وبلاگ های دیگه خیلی قیمت هاشون بالا گذاشتند یه سرچ کنی متوجه میشی اما اگه دوتا سه تا عروسک برداری 5 درصد تخفیف میدم