سفر زنجان (روز دوم و سوم)
روز دوم سفرمون یعنی 5 شنبه، اول یه سر رفتیم خونه عمه فاطمه. ساعت 12:30 مامانی و آقا جون و دایی مهدی برگشتن تهران و ما همچنان به سفرمون ادامه دادیم. به پیشنهاد عروس عمه زهرا و به اتفاق خانواده گلش رفتیم باغ پدر ایشون و ناهار رو اونجا خوردیم. آقا مصطفی جوجه خوشمزه ای تدارک دید و ارمیا و ایلمان و 2 قلوهای پسر عمه (محمد و مهدی) کلی با هم بازی کردن و بعد از غذا هم تصمیم گرفتیم بریم شاه بولاغی.واقعا جای زیبایی بود.
شاه بولاغ مکانی نزدیک سلطانیه زنجانه. آب گوارایی از دل کوه میاد بیرون و میگن توی بهار این آب چند برابر میشه. واقعا چایی که با این آب درست کردیم خوشمزه و شفاف بود. خیلی اب خنکی بود و نمی دونم چطوری بچه ها همش از اول تا آخر توی آب بودن. من که واقعا پام یخ کرد. یه دریاچه هم درست کرده بودن که قایق سواری کردیم.
آلاچیق هم داشت که ما خودمون کمپ زدیم و مدام لباس بچه ها رو اونجا عوض می کردیم.
اینجا بچه ها داشتن با خاک و گل قلعه می ساختن
بابایی و ایلمان هم داشتن با هم بازی می کردن
ارمیا سرش رو هم کرده بود توی آب
اینجا هم داشتن توی حیاط خونه عمه زهرا بازی می کردن
بعد از اینکه برگشتیم یه سر رفتیم مزار بابا بزرگ خوبم و عمه عاطفه مهربونم، شام هم خونه عمو بزرگه دعوت بودیم و اونجا هم ارمیا و ایلمان با نوه های عمو و البته یه طوطی سخنگو سرگرم بودن. طوطی بیچاره دیگه از دست بچه ها پاک عصبانی شد و حرف که می زد هیچی،جیغ هم می کشید.
روز سوم: روز سوم سفرمون یعنی جمعه هم صبح رفتیم بازار قدیمی زنجان که برای دوره قاجاره و من یه دیگچه مسی خوشگل خریدم و یه چاروق اصل و دوخت زنجان . بعد رفتیم کاروانسرای سنگی و اونجا ناهار خوردیم و موسیقی سنتی زنده ( آی پری باخ و ... ) و کلی شیطنت کولوچه ها و دو قلوها و بعد هم رفتیم گاوازنگ و البته پیاده نشدیم و برگشتیم و شب هم شام خونه خاله جون و صبح شنبه هم ساعت 5:30 صبح حرکت به طرف تهران.
توی این حوضچه چند تا ماهی بود و تا اومدن غذا بچه ها سرگرم بودن
برای اینکه ارمیا زیاد نوشابه نخوره.( اگر مضره پس چرا می خری؟!!)
حالت هر سه ما خنده داره ها. یادم نیست چی داشتیم می گفتیم که بابایی ازمون عکس گرفته.
این هم یه عکس قدیمی از بازار زنجان
شب خونه خاله محدثه و محمد مهدی (نوه های خاله) و ارمیا و ایلمان معلم بازی می کردن