ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

سفر زنجان (روز دوم و سوم)

1393/5/18 13:28
624 بازدید
اشتراک گذاری

روز دوم سفرمون یعنی 5 شنبه، اول یه سر رفتیم خونه عمه فاطمه. ساعت 12:30 مامانی و آقا جون و دایی مهدی برگشتن تهران و ما همچنان به سفرمون ادامه دادیم. به پیشنهاد عروس عمه زهرا و به اتفاق خانواده گلش رفتیم باغ پدر ایشون و ناهار رو اونجا خوردیم. آقا مصطفی جوجه خوشمزه ای تدارک دید و ارمیا و ایلمان و 2 قلوهای پسر عمه (محمد و مهدی) کلی با هم بازی کردن و بعد از غذا هم تصمیم گرفتیم بریم شاه بولاغی.واقعا جای زیبایی بود.

شاه بولاغ مکانی نزدیک سلطانیه زنجانه. آب گوارایی از دل کوه میاد بیرون و میگن توی بهار این آب چند برابر میشه. واقعا چایی که با این آب درست کردیم خوشمزه و شفاف بود. خیلی اب خنکی بود و نمی دونم چطوری بچه ها همش از اول تا آخر توی آب بودن. من که واقعا پام یخ کرد. یه دریاچه هم درست کرده بودن که قایق سواری کردیم.

آلاچیق هم داشت که ما خودمون کمپ زدیم و مدام لباس بچه ها رو اونجا عوض می کردیم.

اینجا بچه ها داشتن با خاک و گل قلعه می ساختن

بابایی و ایلمان هم داشتن با هم بازی می کردن

ارمیا سرش رو هم کرده بود توی آب

اینجا هم داشتن توی حیاط خونه عمه زهرا بازی می کردن

بعد از اینکه برگشتیم یه سر رفتیم مزار بابا بزرگ خوبم و عمه عاطفه مهربونم، شام هم خونه عمو بزرگه دعوت بودیم و اونجا هم ارمیا و ایلمان با نوه های عمو و البته یه طوطی سخنگو سرگرم بودن. طوطی بیچاره دیگه از دست بچه ها پاک عصبانی شد و حرف که می زد هیچی،جیغ هم می کشید.

روز سوم:  روز سوم سفرمون یعنی جمعه هم صبح رفتیم بازار قدیمی زنجان که برای دوره قاجاره و من یه دیگچه مسی خوشگل خریدم و یه چاروق اصل و دوخت زنجان . بعد رفتیم کاروانسرای سنگی و اونجا ناهار خوردیم و موسیقی سنتی زنده ( آی پری باخ و ... ) و کلی شیطنت کولوچه ها و دو قلوها و بعد هم رفتیم گاوازنگ و البته پیاده نشدیم و برگشتیم و شب هم شام خونه خاله جون و صبح شنبه هم ساعت 5:30 صبح حرکت به طرف تهران.

توی این حوضچه چند تا ماهی بود و تا اومدن غذا بچه ها سرگرم بودن

برای اینکه ارمیا زیاد نوشابه نخوره.( اگر مضره پس چرا می خری؟!!)زبان

حالت هر سه ما خنده داره ها. یادم نیست چی داشتیم می گفتیم که بابایی ازمون عکس گرفته.

این هم یه عکس قدیمی از بازار زنجان

شب خونه خاله محدثه و محمد مهدی (نوه های خاله) و ارمیا و ایلمان معلم بازی می کردن

پسندها (4)

نظرات (9)

مامانی
19 مرداد 93 8:59
به به من زنجان رفتم و خاطره خوبی دارم بازارشم رفتممممممممم راستی مامانی نوشابه بده ضرر داره نخورید
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
من این شهررو خیلی دوست دارم. نمی دونم حالا شهر آبا و اجدادیمه انقدر علاقه دارم یا چیز دیگه ایه که نمی دونم. می دونم گلم. این همسری گاهی می خره و ما هم بدمون نمیاد بخوریم.
مامان آیلا
19 مرداد 93 12:39
بچه ها رو کنار هم دیدم یاد زمانهای قدیم که اکثر بچه هات تو خونه های بزرگ دسته جمعی بازی می کردند افتادم همیشه شاد و خرم باشید مامانی برا شما که ضرر نداره
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
سلام دوست خوبم. واقعا یاد قدیما بخیر. ممنون گلم. شما هم شاد باشین و سلامت.
بانو
20 مرداد 93 17:05
سلام چگونه کودکی مستقل تربیت کنیم؟ http://www.banoo.ir/post/939\ منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
محمد
21 مرداد 93 12:02
سلام همیشه به شادی و گردش خدارحمت کنه پدربزرگ وعمه رو
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
سلام. خیلی ممنون از لطفتون. خدا برادر شما رو هم بیامرزه.
lمامان امیرحسین
21 مرداد 93 15:07
همیشه به شادی و تفریح .... عجب دوستی هستی ها یه تعارف هم نمی زنی واقعا که
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
سلام دوستم. بفرما.
مامان پرهام
22 مرداد 93 0:13
سلام جای ما خالی...گاوه زنگ و کاروانسرا سنگی و از همه مهمتر خونه ی فامیل
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
سلام. واقعا خالی بود. اتفاقا با محمد گفتیم اگر بودی یه سر می رفتیم دانشگاهتون. خیلی محوطه اونجا تغییر کرده بود. انقدر درختها بلند شدن که از توی اون خیابون اصلی دانشگاه به زور دیده میشه.
باران قاصدک
22 مرداد 93 15:10
♥Iloveyou♥ Iloveyou♥ ♥♥Iloveyou♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥ ♥♥Iloveyou♥♥ ♥Iloveyou♥ ♥Iloveyou♥ ♥♥Iloveyou♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥ ♥♥Iloveyou♥♥ ♥Iloveyou♥ ♥Iloveyou♥ ♥♥Iloveyou♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥ ♥♥Iloveyou♥♥ ♥Iloveyou♥ ♥Iloveyou♥ ♥♥Iloveyou♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥ ♥♥Iloveyou♥♥ ♥Iloveyou♥ ♥Iloveyou♥ ♥♥Iloveyou♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥♥ ♥♥♥♥Iloveyou♥♥♥♥ ♥♥♥Iloveyou♥♥♥ ♥♥Iloveyou♥♥
مامان سمیه
25 مرداد 93 17:45
سلام عزیزم...خوبی...؟ پسرای نازنینت چطورن ؟ به به چه سفر باحالی رفتین...معلومه حسااااابی خوش گذشته... خوش به حالتون...دلم برا سفر تنگ شده...اما تو این وضع با یه نوزاد فعلا نمیشه رفت...مهر هم که دانشگاه شوهرم شروع میشه باز... خانومی یه خصوصی داری ..بخون
مامان ارميا و ایلمان
پاسخ
سلام گلم. ایشالله به موقع میرین. من هم این دوران رو داشتم. ایشالله به سلامتی و دل خوش.
مامان پارمیدا
7 شهریور 93 16:57
ایشااله همیشه به سفر.کلوچه ها ماشااله بزرگ شدنا